۴ پارت ارسال شد گلی
در مجموع ۷
در مجموع ۷
شکش وقتی بیشتر شد که از جواب دادن به سوال امتناع کرد و سرگردان دست به ریشهای تازه جوانه زدهی صورتش کشید.
- چیزی نیست قربان!
امیرعلی حرفش را باور نکرد. دیروقت بود، اما خواب به چشمانش نمیآمد. از پشت میزش برخاست و به سمتش قدم برداشت. جیرجیرکها جایی در گوشههای سقف، با نوای آزاردهندهشان پیوسته میخواندند. شقیقهاش را فشرد، خراش جدید انتهای ابرویش، بدجور میسوخت.
- اگه مشکلی داری بهم بگو بامری، برای جبران کارت.
شرمسار نگاه دزدید و لبش را از داخل گاز گرفت. حرفی که میخواست بزند مثل لقمهای سخت از گلویش پایین نمیرفت و قادر نبود هضمش کند. امیرعلی بالای سرش خم شد و دست روی شانههای باریکش...
- چیزی نیست قربان!
امیرعلی حرفش را باور نکرد. دیروقت بود، اما خواب به چشمانش نمیآمد. از پشت میزش برخاست و به سمتش قدم برداشت. جیرجیرکها جایی در گوشههای سقف، با نوای آزاردهندهشان پیوسته میخواندند. شقیقهاش را فشرد، خراش جدید انتهای ابرویش، بدجور میسوخت.
- اگه مشکلی داری بهم بگو بامری، برای جبران کارت.
شرمسار نگاه دزدید و لبش را از داخل گاز گرفت. حرفی که میخواست بزند مثل لقمهای سخت از گلویش پایین نمیرفت و قادر نبود هضمش کند. امیرعلی بالای سرش خم شد و دست روی شانههای باریکش...