آخرین محتوا توسط Helen.m

  1. Helen.m

    نقد کاربر رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    درود روز بخیر نویسنده‌ی عزیز، واقعاً باید بگم “کوه بی‌فروغ” یکی از خاص‌ترین رمان‌هایی بود که تا حالا خوندم. هم روایتت عمیقه، هم اون حس تلخ و واقعی تراژدی رو قشنگ منتقل کردی. هر جمله بوی درد، زندگی و حقیقت می‌داد. قلمت یه حس ناب داره، طوری که نمی‌فهمی داری تاریخ می‌خونی یا داری درد یه نسل رو لم*س...
  2. Helen.m

    نقد کاربر نقد رمان زنی که هرگز ندیده باشی | bahar...

    درود خسته نباشید نویسنده‌ی عزیز رمانت نثری قوی و تصویری داره، احساسات رو خیلی واقعی و تأثیرگذار نشون می‌ده. فضاسازی‌ها دقیق و ملموسه، فقط اگه کمی از حجم توصیف‌ها کم بشه، تأثیر احساسی رمانت چند برابر میشه. ۱.‌ مثال: "قبل از این‌که بمیرد، ل*ب‌های پوست‌پوست شده‌اش را به سختی باز کرد و درحالی که نفس...
  3. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    لحظه‌ای در جایم می‌ایستم. حسِ پوچی و درماندگی، مثل موجی سرد، از درونم عبور می‌کند. با فرارسیدن پایان شیفت طولانی و خسته‌کننده‌ی شب، آرام‌آرام سکوتی سنگین فضای بیمارستان را فرا می‌گیرد. پزشکان با گام‌هایی آرام و چهره‌هایی خسته، یکی پس از دیگری بخش را ترک می‌کنند. پرستاران نیز که ساعت‌ها ایستاده...
  4. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    مادرش در کنار تخت ایستاده است. او دست‌های لرزان و خسته‌اش را محکم و عاشقانه در دستان دخترش می‌فشارد و بی‌تابانه و دل‌شکسته زارزار گریه می‌کند؛ گویی تمام هستی‌اش در این لحظه فرو ریخته است. به او خیره می‌شوم. دوباره همان سؤال تلخ و بی‌رحمانه در ذهنم طنین می‌اندازد: «چرا باید این‌گونه باشد؟ چرا هر...
  5. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    وقتی وارد می‌شوم، می‌بینم که مادرش کنارش ایستاده و با چشمان گریان به من نگاه می‌کند. -‌ خانم پرستار، لطفا کمک کنید؟ دختر من به شدت داره حالش بد میشه... نگاهی به دختر می‌کنم. چشم‌هایش قرمز و حالت تهوع واضح است. فشار خون پایین، ضربان قلب خیلی ضعیف. هنوز هم جوان است. چطور می‌تونه این‌طور بی‌دفاع...
  6. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    -‌ بد نیستم، می‌تونم بگم... فقط نمی‌دونم باید چیکار کنم. همه چیزم از دست رفته. دو هفته قبل این‌جا بودم و گفتن یه عمل ساده دارم. حالا دیگه دردش تموم نمی‌شه. همین‌طور دارم به پایان می‌رسم... دست‌های لرزانش را به‌آرامی می‌گیرم؛ شاید در این تماس، کمی از سنگینی دنیا را از دوشش بردارم. آنژیوکت را وصل...
  7. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    در ذهنم، چهره‌ها یکی پس از دیگری در حال رژه رفتن‌اند، هر کدام داستانی دارند. داستان‌هایی از زخم‌های کهنه و امیدهای بی‌صدا. به خودم می‌گویم: «هانیه، تو چطور هنوز ایستاده‌ای؟» و در جواب، سکوتی سرد و بی‌جواب همه‌چیز را فرا می‌گیرد. شاید هنوز یک جرقه امید در گوشه‌ای از دلم باشد که در برابر تمام این...
  8. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    لبخندی تلخ روی لبم می‌نشیند و صدایم به سختی از گلو بیرون می‌آید: -‌ چرا؟ چرا خودتو این‌طور کردی؟ ل*ب‌هایش به زحمت تکان می‌خورد، و صدایش از شدت ضعف ضعیف‌تر از آن است که به‌طور کامل شنیده شود: -‌ خسته شدم… دیگه هیچی نداشتم که از دست بدم… حس می‌کنم فریاد زدن «زندگی هنوز تموم نشده!» در برابر او...
  9. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    نمی‌دانم این شغل مرا انتخاب کرده است یا من او را. هر بار که وارد بیمارستان می‌شوم، گویی به دنیای دیگری قدم می‌زنم؛ دنیایی که در آن مرگ و زندگی به‌طور پیوسته در هم تنیده‌اند. هر کجای این‌جا را که نگاه می‌کنم، بوی مرگ به مشامم می‌رسد؛ بوی داروهای تلخ، بوی خون که در دیوارها نفوذ کرده، بوی خاطرات...
  10. Helen.m

    مناسبت روز جهانی دختر مبارک💓

    ممنون عزیزم❤️ روز شماام مبارک، همیشه بدرخشید و موفق باشید🌹
  11. Helen.m

    نقد کاربر نقد دلنوشته محاق | آشوب

    سلام نویسنده‌ عزیز خط فکریت واقعاً مشخصه و این باعث شده که دلنوشتت به دل بشینه! احساس می‌کنم که هر کلمه‌ای که نوشتی، از عمق وجودت میاد و به راحتی می‌تونه با احساسات خواننده ارتباط برقرار کنه. واقعاً کارت عالیه و می‌تونه هر کسی رو تحت تأثیر قرار بده! من که واقعاً خوشم اومد! موفق باشی🌹
  12. Helen.m

    نقد کاربر رمان گورستان پیوندها | Gemma

    درود خسته نباشید از همه نظر عالی بود لذت بردم قلمت حرف نداره. موفق باشی🌹
  13. Helen.m

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    نام داستان کوتاه: نبض‌های نیمه‌شب نام نویسنده: مهسا ستوده ژانرها: اجتماعی خلاصه: نبض‌های نیمه‌شب در بیمارستان، همزمان صدای امید و ناامیدی‌اند. در دل تاریکی و سکوت شب، هر تپش، گویی صدای زندگی است که به آرامی از میان دیوارهای سفید و سرد می‌گذرد. در این لحظات پر از انتظار، جایی میان خواب و بیداری،...
  14. Helen.m

    نظارت همراه رمان جناح آخر | ناظر: Helen.m

    یه توضیح ریز گلم: وقتی می‌گیم "تا لحظه آخر دختر روی نیمکتی نشسته بود"، این یه جمله کامل و مستقل است. حالا اگه بخواهیم جمله بعدی رو شروع کنیم، باید از نقطه استفاده کنیم. مثلاً: "تا لحظه آخر، دختر روی نیمکتی نشسته بود. امیدی در اعماق دلش منتظر آمدن پدرش یا مادرش بود." این‌جا با استفاده از نقطه، دو...
  15. Helen.m

    نظارت همراه رمان جناح آخر | ناظر: Helen.m

    عزیزم شرمنده خوب دقت نکرده بودم یزره اشکالات ریزی داشت حتما ویرایش بده گلم
  16. Helen.m

    نظارت همراه رمان جناح آخر | ناظر: Helen.m

    موفق باشی عزیزم 🌹
  17. Helen.m

    مشاعره | مشاعره با اسم بیماری |

    نباید تکراری باشه؟
  18. Helen.m

    مشاعره | مشاعره با اسم بیماری |

    آبسه ریوی
  19. Helen.m

    مشاعره | مشاعره با اسم بیماری |

    آبسه کبدی
  20. Helen.m

    مشاعره | مشاعره با اسم بیماری |

    مالتیپل اسکلروز: ام‌اس
  21. Helen.m

    مشاعره | مشاعره با اسم بیماری |

    هپاتیت
  22. Helen.m

    دفترکار دفتر کار ناظر:Helen.m

    نام اثر: اینجا ایستگاه آخر نیست نویسنده: زهرا مشرف شروع نظارت: 9/24/25 وضعیت: لینک اثر: موضوع 'داستان کوتاه اینجا ایستگاه آخر نیست|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41968/ لینک نظارت:
  23. Helen.m

    دفترکار کپیست • Helen.m •

    اسم نویسنده: موهوم(ممد) اسم اثر: تلکه عنوان: داستانک تاریخ: 1404/7/9 لینک اثر: https://uploadkon.ir/uploads/d87c01_25123%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%AA%D9%84%DA%A9%D9%87.pdf
  24. Helen.m

    همگانی داری به چه آهنگی گوش میدی ؟

    https://musictaj.musitraf.com/song403/bhr/Kash%20Mishod%20Bargardim%20Ghadim.mp3
عقب
بالا پایین