-
-
جانان به bahar... نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان یکی مثل من |به ترجمه bahar با
Like واکنش نشان داد.
معدۀ لیز با دیدن این صحنه درهم پیچید؛ اما در عین حال قسمتی از وجودش اصل قضیه را به کل فراموش کرده بود: رضایت و پیروزی مانند حباب‌های روی... -
جانان به bahar... نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان یکی مثل من |به ترجمه bahar با Like واکنش نشان داد.
«شاید تقصیر منه» لیز کندال درحالی‌که سعی بر نفس کشیدن داشت با خود چنین فکر کرد. کمی، به هرحال. مطمئناً گناهش بیشتر از شوهر سابقش، مارک،...
-
جانان به ..LADY Dyva.. نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان یکی مثل من |به ترجمه bahar با Like واکنش نشان داد.
مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود...
-
جانان به bahar... نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان یکی مثل من |به ترجمه bahar با Like واکنش نشان داد.
نام: یکی مثل من | someone like me نویسنده: M.R. Carey مترجم: bahar ناظر: ژانر: معمایی، ترسناک سطح اثر: خلاصه: لیز کندال، آزارش به یک...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
برادر کوچک‌تر کلر، جیمز، مبتلا به بیماری هوچکین شده بود. به همین خاطر خانواده در پراویدنس جمع شده بودند. این موضوع هیچ ربطی به من نداشت...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
می‌خواستم به آنتاریو دست بزنم، دستی به بازویش بکشم و بگویم متأسفم. دلم می‌خواست بیدارش کنم، ببرمش خانه، به او غذا بدهم و هر چیزی که...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
یک مرد رنگ‌پریده با موهای سیاهِ بد رنگ‌شده و دست دادن مرطوب ظاهر شد و خودش را «بیل» معرفی کرد. او یک کت آزمایشگاهی آبی و کفش‌هایی با کف...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
اجساد به دفتر رئیس پزشکی قانونی منتقل شده بودند؛ همان جایی که سردخانه هم قرار داشت. ساختمانی دو طبقه از سنگ قهوه‌ای رنگ در بیمارستان...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
بعدش سمت ماشینم رفتم و کیسه‌های پر از غذا، اسباب‌بازی و لباس‌هایی که برای اون‌ها خریده بودم را برداشتم. فقط از روی کنجکاوی بود که مردخای...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
بخش حوادث روزنامه را با عجله باز کردم و بقیه صفحات را روی پیاده‌روی خیس انداختم. داستان در صفحه‌ی چهاردهم ادامه داشت، با چند نظر...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
حدود یک ساعت مانده به غروب بود، وقتی که فکر کردم وقت خوبی است برای پناه گرفتن در زیرزمین دنج و روشن، قبل از آن که اوباش شروع به پرسه زدن...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
من با دقت گوش می‌دادم و او می‌توانست ذهنم را بخواند. مردخای شروع کرد من را درگیر کند. - می‌بینی، مایکل، بی‌خانمان‌ها صدایی ندارن. هیچ‌کس...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
- دو هزار دلار در ماه. بعد از کسر هزینه‌ها و یه ذخیره‌ی کوچیک، ما سه نفر هشتاد و نه هزار دلار رو بین خودمون تقسیم می‌کنیم. به صورت...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
فضا تاریک، سرد و خالی بود. او کلید چراغ‌ها را زد و شروع به حرف زدن کرد: -ما سه نفر هستیم. من، سوفیا مندوزا و آبراهام لبو. سوفیا مددکار...
-
جانان به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
- بی‌خانمان‌ها هم بی‌قرارند. مردخای توضیح داد وقتی تماشا می‌کردیم: دوست دارن پرسه بزنند، برای خودشون آیین و عادت دارند، جاهای مورد...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
