آخرین محتوا توسط (SINA)

  1. (SINA)

    شعر اشعار کوچوک اسکندر | شاعر ترکیه‌ای

    روز اول که نامم را بر زبان راندی آن شب از گوشهایم خون جاری شد با عجله از خانه بیرون زدم و ساعتها در پی تو گشتم اگر پیدایت می کردم به تو شلیک می کردم و پس از مرگت لبهایت را می بو*سیدم و برای اینکه میکروب به تو سرایت نکند تنتروید به دهانم میمالیدم و تمام داروخانه های شهر به من میخندیدند خدا لعنتم...
  2. (SINA)

    شعر اشعار کوچوک اسکندر | شاعر ترکیه‌ای

    اگر بمیرم، جعبه ی سیاهم را پیدا نخواهند کرد و نه ظرافت عشقی وُ نه تعبیر خیالی عمر کوتاهم، همیشه عطر گل های باد را خواهد داد! گویی از تشییع جنازه ی مگسی برگشته ام آنقدر مستم که بوی کونیاک گرفته ام همین تازگی ها جسد باران را از دریا بیرون کشیده اند امروز، روزی ناپالمی* از فصل بهار است آیا گلایل...
  3. (SINA)

    شعر اشعار کوچوک اسکندر | شاعر ترکیه‌ای

    چشم پوشیده ام از عشق، به جای عکس توی شناسنامه ام تکه ی شکسته ی آینه ای چسبیده است روی شانه های بچه ها، گروه های بازی زردآلویی شکل را می بینم و آن مرد معصوم را که می خواستی داخل هفده سالگی ات بگنجانی اش لبخند باران گونه ات را شاید در چهره ی نرم افزارهای جاسوسی تکرار کرده ام پیامبر مُرد! چونکه من...
  4. (SINA)

    شعر اشعار کوچوک اسکندر | شاعر ترکیه‌ای

    پاییز را در گوشم زمزمه کن جز تو معصومیتی ندارم کودکی‌ام به انزوا گذشت خسته‌ام از شمارش معکوس به تعداد معشوقه‌هایم خودک*شی کرده‌ام طبیعتم،به سوی تو پر کشیدن است این معما سیم لختی‌ست که در دستانم گرفته ام
  5. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    دست هایت را بده خواهم بوسید از میانِ هزاران دست از این خطوط ِ سفید خواهم گذشت، دست هایت را بده دست هایت را… تو را خواهم کشت فرو خواهم رفت در چشم هایت، جایی در اعماق آن خواهم یافت از آنجا… بی تابانه تو را صدا خواهم زد دست هایت را، سرانجام تو را خواهم کُشت.
  6. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    دوست داشتن گاهی وقت ها تحمل است اینکه بتوانی با زخم های زندگی هنوز سرپا ایستاده باشی دوست داشتن گاهی وقت ها، زندگی ست همانند سینه ای بدون نفس از مرگ قلب بدون عشق آگاه باشی دوست داشتن گاهی وقت ها سنگین است به سان سنگینی لیاقت دوست داشته شدن و بعضی وقت ها دوست داشتن حیاتی دیگر است زنده نگه داشتن...
  7. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    من اگر مرده بودم شاید او می گریست اما اگر او گریه می کرد من حتما می مردم
  8. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام کمی خسته ام ، کمی شکسته کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام تنها خوبم...
  9. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا با تو آنقدر حرف دارم که با گفتن تمام نشود سال‌هاست من لحظاتی را زیسته‌ام که گره به نام تو خورده دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا من در آن‌جا با تو شهرهای دیگر را تصاحب خواهم کرد این خانه‌ها این کوچه‌ها این میدان‌ها کفایت هر دویمان را نمی‌کند
  10. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    بی‌تو هم می‌توان به دریا خیره شد زبان موج‌ها روشن‌تر از زبان تو بیهوده خاطره‌هایت را در دلم زنده نکن بی‌تو هم می‌توانم دوستت داشته باشم از چیزهای بیهوده می‌گفتیم بیهوده ، بیهوده زمانی که باهم بودیم تو کودکی لوس از عشق من احمقی حیرت‌زده از عشق
  11. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    باور کن تو را پنهان خواهم کرد در آنچه که نوشته‌ام در نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویم تو خواهی ماند و کسی نه خواهد دید و نه خواهد فهمید زیستن ات را در چشمانم خواهی دید و خواهی شنید گرمای تابناک عشق را خواهی خفت و برخواهی خاست روزهای پیش رو را خواهی دید که نخواهند بود چون روزهای گذشته آنطور...
  12. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    منتظر آمدن همه نباش یک نفر هیچ وقت نمی‌آید
  13. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام کمی خسته ام ، کمی شکسته کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام تنها خوبم...
  14. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    و بعضی وقت ها دوست داشتن حیاتی دیگر است زنده نگه داشتن کسی درون ات حتی با وجود این فاصله های دور
  15. (SINA)

    شعر اشعار اوزدمیر آصف | شاعر ترکیه‌ای

    برای من باز بگذار، درهای شهری را که در آن زندگی می‌کنی چیزهایی که برای تو خواهم گفت، تنها با سخن گفتن از آنها به اتمام نمی‌رسد سال‌هاست از زندگی من، لحظه‌هایی را دزدیده‌ای که تمام‌شان با نام تو یکی شده بودند برای من باز بگذار درهای شهری را که در آن زندگی می‌کنی تا آن‌جا دلتنگ شهرهای دیگری باشم...
  16. (SINA)

    اطلاعیه 🔻تاپیک جامع اعلام پایان تایپ رمان🔺

    درود اعلام پایان رمان داج https://forum.cafewriters.xyz/threads/40787/
  17. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    روزهایی که سودای عشق در سر داشتم عادت به نوشتن شعر نداشتم با این حال زیباترین شعرم را روزی نوشتم که عاشق اش بودم از این رو شعرم را اولین بار برای او خواهم خواند
  18. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    از عشق قدیمی رها گشته‌ام دیگر همه‌ی زن‌ها زیبایند پیراهنم تازه است، به حمام رفته ام وُ صورتم را اصلاح کرده ام صلح شده… بهار آمده… آفتاب طلوع کرده است. به خیابان رفته‌ام، انسان‌ها آسوده‌اند من هم آسوده‌ام
  19. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    بعد از آن پیک‌های ** پس از آن ظرف‌های میوه فراموش‌مان شد نغمه‌ای با هم سر دهیم در آن غروب جدایی‌مان به شهادت ستارگان شبانگاهی ما باز هم آواز می‌خواندیم اما دیگر به تنهایی
  20. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    او خوابیده است به پشت دامنش اندکی بالا رفته یک دستش زیر سرش، زیر بغلش پیداست و دست دیگرش روی سینه می‌دانم منظوری ندارد لعنت بر شیطان می‌دانم من هم منظوری ندارم اما آخر آدم آدم چطوری می‌تواند این‌گونه بخوابد؟
  21. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    هیچ کدام مال او نیست اما هر یک نام غم‌انگیزی دارد: «صبح اردیبهشت» «پس از باران» و «رقص» هر بار که نگاهشان می‌کنم بغض گلویم را می‌گیرد
  22. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    چشم به راه توام در چنان هوایی بیا که دست کشیدن از تو غیر ممکن باشد.
  23. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    قبل از طلوع خورشید دریا که هنوز سفیدِ سفید است، به راه خواهی افتاد. شهوتِ گرفتن پارو در کف دست‌هایت، سعادت انجام دادن کاری در آن خواهی رفت، در تلاطم تورهای ماهیگیری خواهی رفت. از رو به رو ماهی‌ها به راهت خواهند آمد؛ شاد خواهی شد. تورها را که تکان بدهی دریا را، پولک پولک به دست خواهی گرفت؛ زمانی...
  24. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    این شاعرها از معشوقه‌ها بدترند این چه مصیبتی ست که از دست این آدم‌ها می‌کشم؟ مگر ممکن است تمام شب را در محرمیت مصراعی بگذارانی؟ گوش کن، ببینم می‌توانی بشنوی ترانه ی پشت بام‌ها و دودکش‌ها را یا این که صدای مورچه‌ها را که به لانه شان گندم می‌برند؟ آیا ممکن است، منتظر طلوع خورشید نشویم، تا در...
  25. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    زخم چاقوی پیشانی ام به خاطر توست قوطی سیگارم یادگاری ات در تلگراف «گفتی هر کاری داری بگذار و بیا» چگونه فراموشت کنم، معشوقه‌ی روسپی‌ام؟
  26. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    همه چیز ناگهان اتفاق افتاد ناگهان نور خورشید زمین را روشن کرد؛ ناگهان آسمان پدیدار شد؛ آبی ناگهان. همه چیز ناگهان اتفاق افتاد؛ ناگهان بخار از خاک بلند شد؛ ناگهان درخت جوانه زد، شکوفه روئید. ناگهان میوه رسید. ناگهان، ناگهان؛ همه چیز ناگهان اتفاق افتاد. ناگهان دختر، ناگهان پسر؛ راه‌ها، بیابان‌ها،...
  27. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    نمی‌دانند آنهایی که تنها نیستند، سکوت چگونه انسان را به هراس می‌اندازد؛ انسان چگونه با خودش حرف می‌زند، کسی که در حسرت یک دل است، چگونه به سمت آینه‌ها می‌دود، نمی‌دانند.
  28. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    در محله ی ما اگر غیر از تو درختی بود نمی‌توانستم اینقدر دوستت داشته باشم. اما اگر تو به همراه ما لی‌لی بازی بلد بودی تو را بیشتر دوست می‌داشتم. درخت زیبای من! وقتی که خشک شوی ما هم به امید خدا به محله ی دیگری اسباب‌کشی خواهیم کرد.
  29. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    اگر گریه کنم صدایم را خواهید شنید، لا به لای مصراع‌های شعرم؛ آیا می‌توانید لم*س کنید، اشک‌هایم را، با دست‌هایتان؟ از زیبایی ترانه‌ها وُ بی کفایت بودن کلمه‌ها بی خبر بودم، پیش از آن که به این درد دچار شوم. جایی هست، می‌دانم؛ که می‌توان هر چیزی را به زبان آورد؛ خیلی نزدیک شده ام، حسش می‌کنم؛ اما...
  30. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    مفت و مجانی زندگی می‌کنیم، مجانی؛ هوا مجانی، ابر مجانی؛ دره و تپه مجانی؛ باران و گِل و لای مجانی؛ بیرون اتوموبیل‌ها، درب سینماها، ویترین مغازه‌ها مجانی؛ اما نان و پنیر مجانی نیست آب چشمه مجانی؛ به بهای سر، آزادی، اسارت و بند مجانی؛ مجانی زندگی می‌کنیم، مجانی.
  31. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    غریبم؛ در این شهر، نه زیبایی است که تسلایم دهد نه چهره ای آشنا در انتظار شنیدن صدای یک قطارم دو چشمم دو چشمه
  32. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است ل*ب ها و موهایش تا دم سحر بوی دریا می‌دادند سینه‌ی افتان و خیزانش مثل موج دریا می‌دانستم فقیر است اما همیشه که نمی‌توان از فقر صحبت کرد در گوشم آرام ترانه‌هایی از عشق خواند که می‌داند در زندگی‌اش ، در نبردش با دریا چه آموخته چه اندوخته پهن کردن تور ماهیگیری...
  33. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    چنین هوای خوبی مرا بر باد داد در چنین هوایی از شغلم در اداره اوقاف استعفا دادم درچنین هوایی به توتون خو کردم در چنین هوایی عاشق شدم خرید نان و نمک برای خانه را در چنین هوایی فراموش کردم بیماری شعر سرودنم در چنین هوایی عود کرد چنین هوای خوبی مرا بر باد داد…
  34. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    اگر گریه کنم صدایم را از مصرع‌هایم خواهید شنید؟ اشک‌هایم را با دستانتان می‌توانید لم*س کنید؟ نمی‌دانستم کلمات زیبای ترانه‌ها این قدر بی‌کفایت‌اند می‌دانم پیش از مبتلا شدن به درد جایی هست که بیان هرچیزی آنجا ممکن است کاملا نزدیک می‌شوم می‌شنوم اما توان بیان ندارم…
  35. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    غیرممکن است شعر نوشتن اگر که عاشق باشی و شعر ننوشتن اگر که ماه، ماهِ فروردین باشد.
  36. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    چشم به راه توام در چنان هنگامی بیا که گذشتن از تو ممکن نباشد و زخمِ دستانم که برای پاره کردن زنجیر ها تلاش کرده بودند کم کم بهتر شوند در چشمانم جوری تاریکی باشد که همه فکر کنند کور شدم اشک‌های روی گونه‌هایم خشک شوند لبهایم ترک بردارند. در چنان هنگامی بیا که گذشتن از تو ممکن نباشد شاید عشق‌های...
  37. (SINA)

    شعر اشعار اورهان ولی | شاعر ترکیه‌ای

    اگر گریه کنم آیا شما می‌توانید صدای مرا از میانِ مصراع‌های من بشنوید؟ اشکِ چشم‌های مرا آیا با دست‌های‌تان می‌توانید لم*س کنید؟ پیش از آن‌که به این درد مبتلا شوم نمی‌دانستم که ترانه‌های تو این‌همه زیبا ولی کلمه‌ها این‌همه بی‌کفایت‌اند جایی هست – می‌شناسم – که امکانِ گفتنِ هر چیزی وجود دارد به...
  38. (SINA)

    نقدانه سری ۵۸|سارا مرتضوی

    درود با همه خونگرم و صمیمیه پرکار و فعاله تو انجمن و حسابی مسئولیت پذیره هیچوقت ندیدم از حرف کسی یا چیزی ناراحت بشه و خیلی پرانرژیه
  39. (SINA)

    همگانی تصور غلطی که مردم از شما دارن

    فکر میکنن ساکت و کم حرفم ولی یکی باهام دوست بشه اونقدر باهاش حرف میزنم که... خودش میفهمه در ظاهر کم حرفم
  40. (SINA)

    همگانی نوع مرگ

    تو خواب
  41. (SINA)

    دنباله دار °•|توفامیلتون هست|•°

    آره خیلییی یکی که بیاد خونتون و وسایل‌تون رو بشکنه؟
  42. (SINA)

    نقد کاربر نقد رمان داج | سینا صیقلی

    نام اثر: داج نویسنده: سینا صیقلی ژانر: جنایی، تراژدی خلاصه: قتل کابوس همیشگی انسان‌هاست؛ اما اگر این کابوس ناخواسته و از روی یک لحظه بی‌احتیاطی اتفاق بی‌افتد چه؟! جنایتی آغاز می‌شود که نمی‌توان آن را اصلاح کرد. یک زندگی نابود می‌شود و در عوض روحی اسیر می‌گردد. دست‌هایش به خون آلوده می‌شود، اما...
  43. (SINA)

    اطلاعیه 🔻تاپیک جامع اعلام پایان تایپ رمان🔺

    درود پایان رمان داج https://forum.cafewriters.xyz/threads/40787/
  44. (SINA)

    نظارت همراه رمان داج| ناظر: Azaliya

    سلام پارت‌های نهایی هم ارسال شدن خسته نباشید و ممنون بابت همراهی‌تون
  45. (SINA)

    حرفه ای رمان داج | سینا صیقلی

    با باز کردن دریچه، از زندان خارج شدند. موش‌ها راه آن‌ها را پر کرده بودند و بوی لجن‌زار آن‌ها را خفه می‌کرد. صدای تیراندازی‌های پیاپی از زندان به گوش می‌رسید. زندانی‌ها وارد اتاق اسلحه‌ی زندان شده بودند و پانتر با چند زندانی موفق شده بود خود را به اتاق رئیس زندان برساند، او و چند مامور دیگر که در...
  46. (SINA)

    حرفه ای رمان داج | سینا صیقلی

    مت با اتمام کارش، به محض مرگ نواکواف و افرادش، با آخرین سرعت به سمت درمانگاه حرکت کرد. در کمال خوش‌شانسی، تیرش به هدف نشسته بود و نقشه‌اش نسبتا جواب داده بود. تمام لامپ‌های راهرو دیگر از کار افتاده بودند و آتش، تنها روشنایی سالن شده بود. در نزدیکی درمانگاه یک‌باره نایجل از سمت دیگر او را...
  47. (SINA)

    حرفه ای رمان داج | سینا صیقلی

    زمان فرا رسید. نواکوف به نشانه‌ی لبخند ل*ب‌هایش را کمی زاویه بخشید که روح از تن نوچه‌ی بزرگ جدا کرد. سلول آن‌ها خفه بود و کمی بوی مرگ می‌داد، یک تار ابرویش را بالا انداخت و گفت: - حالا بیاین بریم، وقتشه از این جهنم بزنیم به چاک. همانند زالویی تشنه به سرعت به سمت رخت‌شوی خانه حرکت می‌کردند...
  48. (SINA)

    حرفه ای رمان داج | سینا صیقلی

    صورت برایان دیگر رنگ زندگی را از دست داده بود. او با ابروهای مشکی گره‌خورده پس از خداحافظی آن‌جا را ترک کرد. دستش را به آرامی به موهایش کشید و از سلول خارج شد. زیر نگاه خوفناک باقی زندانی‌ها یک‌باره رابرت از پشت سرش سر می‌رسد، او برای سایر زندانی‌ها عروسکی بی‌نقص بود. او را به سالن می‌برد. با...
  49. (SINA)

    شعر اشعار احمد ارهان | شاعر ترکیه‌ای

    مادر، من آمدم با سراپایی آشفته از غبار راه‌های دراز تار و پود آن پیراهن طرح دار سبز رنگ که برایم بافتی خیلی وقت پیش از هم گسسته است مادر، من آمدم خسته از سر هر جاده با خودم روبرو شدن آدمی همیشه تلخ،همیشه مس*ت و لرزان که شعرها را به جان هم می‌اندازد آب چاه و شیره انجیرها خیلی وقت است که خشکیده...
  50. (SINA)

    شعر اشعار احمد ارهان | شاعر ترکیه‌ای

    بیدار شو دلم زمان جدایی فرا رسید باد سیلی می‌زند بر تن لرزانم شب‌ها بلند هستند؟ یا من فقیرم؟ که با نان و شعر و ** روزگار می‌گذرانم بیدار شو دلم زمان جدایی فرا رسید بگذار مرگ هم بمیرد و من آخرین مرده باشم کوچه مانند یک گره به دور گردنم پیچیده است آنان که اشتباه زندگی کردند،درست خواهند مرد...
  51. (SINA)

    شعر اشعار احمد ارهان | شاعر ترکیه‌ای

    همچون سرزمینم زخمی‌ام نه کمتر و نه بیشتر! چون پرتگاهی عمیقم‌ام بر روی تمام نقشه‌ها شب‌ها در کابوس‌هایم صدای جیغ می‌شنوم هرگز معنای آرامش را نفهمیدم در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم همچون سرزمینم زخمی‌ام به تنهایی ایستاده‌ام در مقابل تمام دنیا این سال‌ها، تقویم نیستند امید من هستند که بی‌صدا...
  52. (SINA)

    شعر اشعار احمد ارهان | شاعر ترکیه‌ای

    در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم، در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد… در یک...
  53. (SINA)

    شعر اشعار احمد ارهان | شاعر ترکیه‌ای

    این درخت پیر برای شعر شدن سال ها منتظر ماند هیچ کس او را نفهمید حتی وقتی رهگذری را می دید با تکانی ملایم خود را خسته نکرد ای درختِ بی برگِ غبارگرفته ایستاده بر کرانه ی جاده حالا دیگر یک شعری تنها یک درخت نیستی!
  54. (SINA)

    شعر اشعار آفاناسی فیت | شاعر روس

    تاج گُل با‌شکوهت عطر افشان و خرم است از گل‌های تاجت رایحه جاری‌است و جعد گیسوانت از غرور عاری‌ست تاج گل با‌شکوهت عطر افشان و خرم است. تاج گل با‌شکوهت عطر افشان و خرم است و چشمان رعد نیروی کشنده‌ای نه، باورم نیست که عاشق نبوده‌ای تاجِ گُلِ با‌شکوهت عطر افشان و خرم است. تاج گُل با‌شکوهت عطر...
  55. (SINA)

    شعر اشعار آفاناسی فیت | شاعر روس

    با سلامی سوی تو می‌آیم که بگویم خورشید برخاست که او به انوار گرمش به روی برگ‌ها تپیدن گرفت که بگویم بیدار شد جنگل همه بیدار شده‌اند هر شاخه‌ای و پرنده‌ای از خواب جسته و از عطش بهار لبریز است بگویم که چون دیروز با همان عشق آمده‌ام که جانم همان‌گونه به سعادت لبریز یاری‌ست که به تو که بگویم از...
  56. (SINA)

    شعر اشعار آفاناسی فیت | شاعر روس

    خسته‌ام از زندگی و نیرنگِ آرزو‌ها وقتی که در جدالِ جان مغلوب‌شان می‌شوم و روز و شب دیدگانم را می‌بندم و گه‌گاه غریبانه چشم می‌گشایم. ظلماتِ زندگیِ هر روزه نیز تیره‌تر است چندان که در پسِ صاعقه‌ی رخشانِ پاییز تاریک می‌شود و تنها مُژگان طلاییِ ستارگان به مانند‌ه‌ی ندایی صمیمانه...
  57. (SINA)

    شعر اشعار آفاناسی فیت | شاعر روس

    تاجِ گُلِ باشکوهت عطرافشان و خُرم است از گُل‌های تاجت رایحه‌ جاری‌ست و جعد گیسوانت از غرور عاری‌ست تاجِ گُلِ باشکوهت عطرافشان و خُرم است. تاجِ گُلِ باشکوهت عطرافشان و خُرم است. و چشمانِ رعدت نیروی کُشنده‌ای نهُ باورم نیست که عاشق نبوده‌ای تاجِ گُلِ باشکوهت عطرافشان و خُرم است. تاجِ گُلِ...
  58. (SINA)

    دنباله دار ➸⊙یه سوال از نفر بعد بپرس➸⊙

    صب تا شب تو گوشی بودن:/// شخصیت منفی که ازش بدت میاد رو بگو، هر فیلمی که باشه
  59. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    ناشیانه خود را باز به رؤیاهایم بسته‌ام. آیا می‌توان یادداشتی به هیچ کس نوشت، تا چه رسد به خورشید؟ با موسیقی و میخک نیز می‌توان بد بود، و با عصرگاهی سرد که همه جا سرک کشید، دل چزاند هی کفترها را یافت و هیچ نگفت. پاهایم می‌لرزیدند. اتفاقی دست سودم به پهلوی تاریک زمین. پشت سر هم می‌گشتیم. با...
  60. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    در کلن شهری از راهبه‌ها و استخوان‌ها و پیاده‌روهایی گزیده شده با سنگ‌های مرگ‌آور و ژنده‌ها و ساحره‌ها و فاح*شه‌های زشت من برشمردم دو و هفتاد تعفن را همه به‌خوبی تعریف شده و چندین بوی زننده شما ای حوریان که بر فاضلاب‌ها و گودال‌ها حکم می‌رانید رود راین بسیار پرآوازه است پس بشویید شهر کلن...
  61. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    ای صنوبر، برگ‌هایت درون تاریکی می‌درخشند سفید. گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند. گل قاصدک، چه سبز است اکراین مادر گیس‌زردم به میهن نیامده است. ابر بارانی، بر فراز چاه آیا می‌پلکی؟ مادر ساکتم برای هر کسی می‌گرید. ای ستاره ی گرد، که حلقه‌ای طلایی را می‌پیچانی. قلب مادرم را سرب شکافت. درِ چوب...
  62. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    پاییز از دستان من برگ می‌خورد. ما با هم دوستیم: از دیوانگی سرپناه زمان و ما راه رفتن را به او آموختیم: حالا زمان به پوستۀ خود بازگشته در آینه یکشنبه است در رؤیا اتاقی برای خواب دهان‌های ما حرف راست می‌زنند چشمان من حرکت می‌کنند به پایین برای درآمیختن با تنها عشقم ما به هم نگاه می‌کنیم در...
  63. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    نه بر لبانم، انتظار دهانت نه بر آستانه‌ی در، انتظار بیگانه‌ای نه درچشم، انتظار اشکی. هفت شب فراتر سرخ در پی سرخ هفت قلب عمیق‌تر دست به در می‌کوبد هفت گل‌سرخ پس چشمه تراویدن آغاز می‌کند.
  64. (SINA)

    شعر اشعار پل سلان | شاعر آلمانی

    در چشمۀ چشم‌هایت تورهای ماهیگیران آب‌های سرگشته می‌زیند در چشمۀ چشم‌هایت دریا به عهد خود پایدار می‌ماند من قلبی مُقام‌گرفته در میان آدمیانم جامه‌ها را از تن دور می‌کنم و تلالو را از سوگند: در سیاهی سیاه‌تر، من بره*نه‌ترم، من آن.زمان به عهد خود پایدارم که پیمان‌شکسته باشم من تو هستم آن‌زمان که من...
  65. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    گاهی خوابت را می‌بینم بی‌صدا بی‌تصویر مثلِ ماهی در آب‌های تاریک که ل*ب می‌زند و معلوم نیست حباب‌ها کلمه‌اند یا بوسه‌هایی از دل‌تنگی
  66. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    این جا ناگهان مسافر با آن بلوط عظیم کهن سال رو به رو می شود، هم‌چون گوزنی سنگ شده با شاخ‌های پهناور در برابر برج وباروی سبز تیره دریای سپتامبر. توفان شمال. اینک زمانی است که می رسند خوشه های سماق های وحشی، بیدار در تاریکی می توان شنید سم ضربه های صور فلکی را در اوج بر فراز درخت.
  67. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    دکلِ ماه پوسیده و بادبان مچاله شده مرغ دریایی مستانه بازبال می‌رود بر آب چارسوی سنگین اسکله ذغال شده بیشه‌ها در تاریکی خم می‌شوند بیرون بر پله‌ها. سپیده دم می‌کوبد و می‌کوبد بر دروازه‌های خارا سنگی دریا و جرقه می‌زند خورشید در جوار جهان . خدایان تابستانی با نفس‌تنگی در دود دریا کورمال می‌روند.
  68. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    روشنی روز برچهره‌ای تابید که خواب بود رویایی پرشورتر دید اما بیدار نشد تاریکی برچهره‌ای تابید که می‌رفت در میان دیگران در نورهای بی‌قرار خورشید پُرتوان تاریک شد ناگهان، گویی از رگبار دراتاقی ایستاده بودم که تمام لحظه‌ها را در بر داشت موزه‌ی پروانه‌ها بااین حال خورشید همچنان شدید بود که بود...
  69. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    صبح، باران ماه مه. شهرهنوز آرام است چونان کلبه‌ای کوهستانی. آرام‌اند خیابان‌ها و نیلگون می‌غرد درآسمان موتورهواپیما – پنجره بازاست. برملا می‌شود این رویا همین‌جا که این خفته درازکشیده آنگاه تکان می‌خورد ابزارهوشیاری‌اش را می‌جوید گویی در فضا.
  70. (SINA)

    شعر اشعار توماس ترانسترومر | شاعر سوئدی

    چراغ را خاموش می کنند و حباب سپیدش لحظه ای سوسو می‌زند پیش ازآنکه چون قرصی در لیوان ِ تاریکی حل شود بعد پرواز می‌کنند دیوارهای هتل به تاریکی ِآسمان پرتاب می‌شوند . جزرو مد عشق فرونشسته و می‌خوابند اما پنهان‌ترین فکرهایشان همدیگر را می‌یابند مثل دو رنگ که روی برگی خیس درنقاشی کودک دبستانی به هم...
  71. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    مُزد عاشقی رنج است اما این رنج روشنی می بخشد از دلی عاشق که می شکند موسیقی و ترانه می تراود
  72. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    تنهایی را ترجیح بده به تن هایی که روحشان با دیگریست تنهایی تقدیر من نیست ترجیح من است
  73. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    عشق درخششی جادویی است که از درون هسته سوزان روح می تابد و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد و توانمان می دهد تا زندگی را در قالب رویایی شیرین و زیبا بین دو بیداری درک کنیم
  74. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    و آنی را که دوست داری نصف دیگر تو نیست این تویی اما جایی دگر
  75. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    اولین شاعر جهان حتماً بسیار رنج برده است آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده توصیف کند و کاملاً محتمل است که این یاران آنچه را که گفته است به سخره گرفته باشند
  76. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    اینک تو کجا هستی ای یار من آیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی ؟ آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی ؟ و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری ؟ و از شکیبایی‌ام آگاهی ؟ کجا هستی ای زندگی من اینک تاریکی مرا در آغو*ش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت در هوا لبخند بزن تا زنده شوم کجا هستی ای عشق من ؟ آه چقدر...
  77. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    گاهی تو حتی ل*ب به سخن نگشوده ای و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام
  78. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    اگر توانسته باشم در قلب یک انسان پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم زندگانی من پوچ نبوده است زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی تنفر همانقدر خوب است که عشق و دشمن همانقدر خوب است که دوست برای خودت زندگی کن زندگانی را به آن سان که خود می‌خواهی زندگی کن...
  79. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    تو بیش از آنچه من قادر به گفتن باشم به من گوش می دهی تو ضمیر آگاه را می شنوی تو با من به جاهایی می روی که کلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نیستند
  80. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    برای خاطر عشق به من بگو‌ آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد نیرویم را می‌بلعد و اراده‌ام را زایل می‌کند ؟ خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است عشق ثمره‌ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه‌ای تحقق نیابد در طول سالیان و حتی نسل‌ها نیز تحقق...
  81. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    ای عشق که دستان خداییت بر خواهش‌های من لگام زده و گرسنگی و تشنگیم را تا وقار و افتخار بالا برده مگذار توان و استقامتم از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد که خویشتن ناتوانم را وسوسه می‌کند بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم بگذار از تشنگی بسوزم بگذار بمیرم و هلاک شوم پیش از آنکه دستی برآورم و از...
  82. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    من همان اندازه دلواپس شادمانی تو ام که تو دلواپس شادمانی من اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی من هم آسوده خاطر نخواهم بود
  83. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    جانم از آتشفشان ها گذر می کند با خویشتن در جنگم از خود عبور می کنم تو آن سوی من ایستاده ای و لبخند می زنی و لبخند تو آن قدر بها دارد که به خاطرش از آتش بگذرم من طلا خواهم شد می دانم
  84. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می‌ارزید من خودم بودم دستی که صداقت می‌کاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجره‌ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا می‌داند بی کسی از ته دلبستگی‌ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه...
  85. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    من به خاطر شادمانی تو بسیار شادمانم برای تو شادمانی شکلی از آزادی است زندگی نمی تواند با تو جز با مهر و شیرینی جور دیگری رفتار کند تو با زندگی جز با مهر و شیرینی رفتار نکرده ای
  86. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم تا از عشق سخن بگویم اما وقتی دهان گشودم زبانم بند آمده بود پیش از آن که عشق را بشناسم عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم اما شناختن را که آموختم کلمات در دهانم ماسید و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند
  87. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    دوست من آنچه می‌نمایم نیستم آنچه هست لباسی است که به تن می‌کنم لباسی که به دقت بافته شده تا مرا از سوالات تو و تو را از کوتاهی و اهمال من محافظت کند دوست من آن “من دیگر” در خانه‌ای از سکوت زندگی می‌کند و همانجا برای همیشه باقی خواهد ماند غیر قابل درک و دست نیافتنی نه نمی‌خواهم آنچه می‌گویم باور...
  88. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    امروز به پایان میرسد از فردا برایم چیزی نگو من نمیگویم : فردا روز دیگریست فقط میگویم : تو روز دیگری هستی تو فردایی همان که باید به خاطرش زنده بمانم
  89. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    راه عشق سخت است و دشوار هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند رهرو عشق باش عاشق شو تیغ‌های نهفته عشق تو را خسته می‌کند نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ رویاهای تو را آشفته می‌کند اما عاشق شو
  90. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است چه بر من خواهد گذشت اگر زمانی از من دور باشی هر وقت که کاری نداری انجام دهی تنها به من بیاندیش من در رویای تو شعر خواهم گفت شعری درباره چشم هایت و دلتنگی
  91. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    ای کاش می توانستم بگویم که با من چه می کنی تو جانی در جانم می آفرینی تو تنها سببی هستی که به خاطر آن روزهای بیشتر شب های بیشتر و سهم بیشتری از زندگی می خواهم تو به من اطمینان می دهی که فردایی وجود دارد
  92. (SINA)

    شعر اشعار جبران خلیل جبران | شاعر و نویسنده لبنانی

    بهار من کجایی؟ کجا عطر خود را پراکنده‌ای؟ کجا گام برمی‌داری و در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنی تا دلت را بگشایی؟ آه ای گل نخستین بهار من کجا رفته‌ای ؟ آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی؟ و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگر تا آسمان بالا خواهد رفت؟ آه ای بهار بهار من بگو آخر کجایی ؟
  93. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    به شب که مرا با تو آشنا کرده توسل می جویم باشد که مرا بشنود باشد که در تمام طول بیداری با من باشد آه ای شب نزدیک روح مرا بگیر و برایش ببر به او بگو این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو که از آتش و لهیب حکایت می کند تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی کیستی تو ؟ امان از سستی واژگانم امان از...
  94. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    عاشق این پیراهنم که با هم خریدیم و در روز جشن عشق به تن کردم تا بدل به شمع شوم شمعی که چون دست بر شعله اش گذاری سیل آسا جاری می شود این لباس را پوشیدم تا شهوتها را در سایه ی فریاد پنهان سازم و با تمدن پیکری زیبا به قلعه ی عشقبازی خود بگریزم عشق در این لباس مشتاقانه خوشبخت می شود و چشم تمام...
  95. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    برای زمانه ای دیگر مرا آفریده اند که مثل گردنبند گلها نگارینم. بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده و در سرم هزاران دیوان شعر است مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند و من با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده دنیا را دیگرگون می کنم من آن زنی هستم که برای آنکه دوستش دارم زنده ام و تمام آنان را که...
  96. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    عمری در آینه نگریسته ام اما خود را نمی بینم دیگر به صورت خود دزدیده نمی نگرم گویا سایه ام مرا فروگرفته است و یا خرمای نارس آرزو زیر زبانم خشکیده. هیچ لباس عروسی در کمد نیست که آرزوها را به چشمه ی روحم بازگرداند و اعضای تنم شیهه هایشان پرامتداد ، تکثیر شده ست اما آن اسب نر پشت دهکده ی رویاهای...
  97. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    تمامش نکن ادامه بده من خواهانم که تو خم شوی همچون “ی” در “لیلِ” درخشان یا مثل فاصله ها در میان کلام عشاق برف آه مرا ذوب کن ادامه بده که برخی کلمات محکم ترند برای بافتن لباس عشق بر اندام شهوتناک تمامش نکن کارم به پایان نرسیده ادامه بده که مشتاقم که چون یا در رقص خم شوی در این شب زیبا یا بسان...
  98. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    مرا کسی به سویت نیاورد فقط راه‌ها به تو رساندند مرا چرا که زندگی به فصل‌ها منتهی می‌شود و من خارهای روز قیامتم را رویانده و از وهم و خیال خویش به هوش آمده‌ام تا راهم مرا دریابد وقتی که شهرها مرا عوض کردند سایه‌ام را به جایم نشاندند روزگار گذشت خاطراتم را تلنبار می‌کنم تا گلهای عمر را از بیراهه...
  99. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    صبح فردا ما قهوه نخواهیم نوشید و هیچ دسته گلی به میعادگاهمان نخواهد آمد با اوهام غربت خود به خواب می رویم هرکداممان در شب سرما در بستر خود غرق خواهیم شد و سپس ؟ سپس جای بوسه ها برگونه ها خواهد خشکید و در هم‌آغوشی عشق بلند بالا انکار خواهد شد فردا مهتاب در حوض ایوان‌هایمان شاخ و برگ در می‌آورد و...
  100. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    دیشب پادشاهی مهمانم بود تمام جهانم را پیشکش حضورش کردم سرزمین اندامم را مزارع گیسوانم را دریای چشمانم را همه را به او تقدیم کردم او با لشکری از لبانش آمده بود ومن خودم را تسلیم مهمانی کردم که پادشاه بزرگی از عشق بود
  101. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    تو را به اندازه ی من آفریده اند فرمان داده اند که کنارمن باشی کسانی که این فرمان را نپذیرند از بالای چشمانم خواهند افتاد برای آفریدن تو شکوفه و تابستان و خاک را بهم آمیخته اند و الماسهای کمیابی را درون چشمانت گذاشته اند که خیره می کند چشمها را قرارشده درزبانت چیزی جز عشق نباشد وحتی مقرر شده در...
  102. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    به اسارت تو در آمده ام که شاهزاده دریایی زندان تو زیر آب است جایی که فریاد زدن محالی بیش نیست اسیر تو بودن آزادی ست حتی زیر اقیانوس های عمیق حتی با چشمان بسته بدون هیچ تنفس عمیق
  103. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    مرا باور کن ای مرد تنها مسیح نبود که مرده ها را زنده می کرد بارها دیده ام با بوسه‌ای تو را به این جهان آورده‌ام
  104. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    من شاعر نیستم من تنها کلماتی را می دانم که نام تو را دارد وآنها را ردیف می کنم به نشانه تو شب را دوست دارم چون آغو*ش تو را دارد صبح را دوست دارم چون بیداری تو را دارد از رنگهایی خوشم می آید که رنگ چشمان توست رنگ آرامش تو من شاعر نیستم تنها کلماتی را به تو ربط دارد می شناسم و آنها را کنارهم می...
  105. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    نگران نباش بت‌های این بتکده مقدسند همشان را روزی مردی سرشته است که دست بر اندام من کشیده است دستانت را به گلهای سرخ وحشی آغشته کن اندام مرا لم*س کن از من بتی بساز که هیچ پیامبری آن را نشکند من عاشق بوسه هایت هستم مرا با بوسه ای بشکن
  106. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت خورشید را که روی زمین راه می رفت خواهم گفت: اقیانوسها را که به دست گرفته بودی و باچشمانت چگونه شب را روز می کردی برای داشتن تو اگر بخواهی خنجر به گلو می گیرم وعید عشاق را رقم خواهم زد می خواهم خنجرت گلویم را پاره کند بی آنکه خدا دلش بسوزد برای داشتن تو پای...
  107. (SINA)

    شعر اشعار سهام الشعشاع | شاعر عرب

    دراین شب سیاه کسی مرا درآغوش نمی‌گیرد همه به من پشت کرده‌اند صندلی های اتاق تابلوهای روی دیوار حتی چشم‌های تو هم درون این قاب همه به من پشت کرده‌اند و خودشان را پنهان می‌کنند کنار تو ماندن ماندن در تاریکی ست وقتی چشمانم هیچ نمی‌بیند اینجا هستی نیست همه اش نابودی ست
  108. (SINA)

    شعر اشعار مرام المصری | شاعر عرب

    مانند ولگردی که تا توانسته خود را پُر کرده از ترس یک روز بی‌غذا ماندن خیره می‌شوم به تو که بر دامنم سر گذاشته‌ای
  109. (SINA)

    شعر اشعار مرام المصری | شاعر عرب

    چسبیده‌ام به تو بسان انسان به گناهش هرگز ترکت نمی‌کنم
  110. (SINA)

    شعر اشعار مرام المصری | شاعر عرب

    او دو زن دارد یکی بر روی تختش می خوابد دیگری بر روی بستر رویایش او دو زن دارد که او را دوست دارند یکی در کنارش پیر می شود دیگری جوانی اش را به او هدیه می کند و می گذرد او دو زن دارد یکی در قلب خانه اش دیگری در خانه ی قلبش.
  111. (SINA)

    شعر اشعار مرام المصری | شاعر عرب

    چشم‌هایی هستند که نور را نمی‌بینند خاطراتی، که به یاد نمی‌آیند لبخندهایی که لذتی نمی‌بخشند اشک‌هایی که دردی را نمی‌شویند! کلماتی، چون سیلی و احساساتی، که هستند… روحی هست که هیچ چیز تسلایش نمی‌بخشد.
  112. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    من اگر بمیرم چه‌کسی می‌فهمد این صدایی که مُرده صدای من بوده‌ست من اگر بمیرم چه‌کسی می‌فهمد این جایی که بوده‌ام همیشه اعماق بوده‌ست همیشه دور بوده‌ست من اگر بمیرم چه‌کسی می‌فهمد دوست داشته‌ام باد را در آغو*ش بگیرم من اگر بمیرم چه‌کسی می‌فهمد چیزی شبیه آهن‌‌ربا جا خوش کرده بوده روی...
  113. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    نه زمان رخت است و نه زمین خواب درختان عشق بره*نه اند ومکانی که عشق خواهان آن بود همچنان بدون پوشش است آیا، شب خواب های رویایی اش را بیدار نموده است؟ وهمچنان در خیابان آفتاب دوان دوان راه می پیماید. بگمانم که این خورشیدگانی که در مدار عشق خمیازه کنان هستند چیزی جز زخم هایی بر زمین نبوده اند...
  114. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    گام می‌زنم، گام می‌زنم و در ‌پی‌ام ستاره‌ها سوی اختران روزِ دیگری گام می‌زنند. از گدازِ رنج تیره مرگ و رازها و آنچه زنده می‌شود گام‌های من کشته می‌شوند و خون من زنده می‌شود. این منم که راه او هنوز ناسپرده مانده است و هیچ طالعی برای او رصد نکرده‌اند. گام می‌زنم به سوی خویش سوی روز...
  115. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    به خود گفتم شب را تا صبح بیدار خواهم ماند برای نوشتن اما چه بگویم وچه بنویسم؟ غرق در کوشش نوشتن، سفیدی کاغذهایم را با سیاهی مرکب می آلودم می نوشتم پاک می کردم ودیگر بار از نو شروع می کردم اما باز هم هیچ، دیگر چیزی نیست . چیست که مرا تغییر داده است؟! به کجا؟ چگونه آن همه چیزهایم را به...
  116. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    شاید رویِ زمین عشقی نباشد جز آنچه که ما آن‌ را تَخَیُّل می کنیم. که روزیِ خواهیم داشت آن‌ را و به آن دست یابیم. توقف نکن_ به رقصیدن ادامه ده، ای عشق، ای شعر. حتی اگر مرگ باشد برقص
  117. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    اگر از اعماقِ پرسش‌ها و ابعادِ خویشتن بیرون شوم اگر از حوادث و کلمات و دقایق عبور کنم شاید به کومه‌هایِ بوسه و کتیبه‌هایِ عریانی، یا به خانه‌ای بر بسترِ نور و صدا برسم آن‌جا که: پنجره‌ها و ریشه‌ها به تبعید نمی‌روند و هرگز! از اسارتِ ماهی و کودک در حوضِ نقاشی و شهرِ قصه خبری نیست آری… همانْ...
  118. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    گفتمت: بیدار شو آب را طفلی دیدم باد و سنگ‌ها می‌رانْد و نیز گفتم: زیر آب و ثمره‌ها، زیرِ پوست گندم، وسوسه‌یی‌ست رؤیای آن دارد تا سرودی باشد؛ برای زخم، در ملکوتِ گرسنگی و گریستن. برخیز، ندایت می‌کنم، شناختی صدا را؟ من‌ام برادرت خِضر اسبِ مرگ، زین می‌کنم و برمی‌کَنم دروازه‌ی روزگار.
  119. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    یکی ماه عاشق و خبره در خواب، حتا بر ران‌های مورچه‌یی. آیا خواهم ماند در ستیز، با چشمه‌ی زمزم؟ از کجا می‌آید اندوه‌ات ای یارِ بی‌غش؟ بگوی دست عشق را تا فرو رود؛ در شکاف سینه‌هات، در گردن و موی. خیال‌ات را بگوی، هر آن‌چه دل‌خواهِ اوست؛ برگیرد از این نگاره‌های مه‌تابی. بانو، از کجا می‌آید...
  120. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    کافی‌ست که از در درآیی با گیسوان بسته‌ات تا قلبم را به لرزه در آوری تا دوباره متولد شوم و خود را بازشناسم دنیایی لبریز از سرود السا عشق و جوانی من! آه لطیف و مردافکن چون ** همچو خورشید پشت پنجره‌ها هستی‌ام را نوازش می‌کنی وگرسنه و تشنه برجا می‌گذاری‌ام تشنه‌ی بازهم زیستن و دانستن داستانمان تا...
  121. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    دستانت را به من بده، بخاطر دلواپسی دستانت را به من بده که بس رویا دیده‌ام بس رویا دیده‌‏ام در تنهایی خویش دستانت را به من بده برای رهایی‌ام دستانت را که به پنجه‏‌های نحیفم می‏‌فشرم با ترس و دستپاچگی، به شور مثل برف در دستانم آب می‌‏شوند مثل آب درونم می‌‏تراوند هرگز دانسته‌‏ای که چه بر من...
  122. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    از نو گل سرخی می آفرینم برای تو گل سرخی وصف ناشدنی برای تو دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ می کنند آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش می کنند به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه می کنند گل سرخی از انگشتانی ستایشگر...
  123. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    شبم جز غیاب تو نیست زخم‏ هایم جز از پیشم رفتن‏ هایت جز تو چیزی آنِ من نیست بی تو همه چیز دروغ است بی‏ تو همه حالم خراب است زنده ‏ام در انتظارت که دستت را به دست بگیرم می‏ میرم و قلبم می‏ شکند از تصور بی‏ مهری خیال جدا شدنت از راهم عشق من، ای مایه‏ ی اندوهم روزی از ماه می در گذشته‏ ای چندان دور...
  124. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    عشق شاد وجود ندارد آدمی زاده را نصیبی نیست نه از توانش ، نه از ناتوانی ، و نه از دل و چون می پندارد که بازو می گشاید سایه اش سایه ی یک چلیپا ست و چون می پندارد که همای سعادت را در آغو*ش می کشد آن را خفه می کند زندگی آدمی ناکامی شگفت انگیز و دردناکی است عشق شاد وجود ندارد زندگی آدمی زادگان چون...
  125. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ چون‌ خم‌ می شوم‌ از آن‌ بنوشم‌ همه‌ی خورشیدها را می بینم‌ که‌ آمده‌اند خود را در آن‌ بنگرند همه‌ی نومیدان‌ جهان‌ خود را در چشمان‌ تو می افکنند تا بمیرند چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ من‌ در آن‌، حافظه‌ی خود را ازدست‌ می دهم‌ این‌ اقیانوس‌ در سایه‌ی پرندگان‌ ،...
  126. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چشمانی که یکدیگر را در گوشه ی بازاری تلاقی می‌کنند این چشمان درشت غریب چه رویایی به سر دارند آه پاریس به خود می‌لرزد پس از بارانی که در آن بارید پاریس پس از باران نیز دل‌انگیز است در آبِ جوی‌ها دسته‌های گل راه افتاده‌اند و برگ‌های رنگین‌شان پرپر می شوند همیشه شوسه‌دانتن* را پیش چشم خواهم داشت...
  127. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    تو مرا پیدا کردی مانند سنگریزه‌ای که آن را در ساحل جمع کنند همانند چیزی غریب و گم‌شده که کس کاربرد آن را نداند همانند خزه‌ای نشسته بر قطب‌نمایی که جزر و مد دریا به ساحل فکنده است مانند مهی در کنار پنجره‌ای که جز اندیشه‌ی ورود به درون ندارد مانند اتاقی به هم ریخته و نامرتب در مهمان‌خانه‌ای مانند...
  128. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چه می‌دانی تو از ساده‌ترین چیزها روزها خورشیدهایی بزک شده‌اند که شبانه خوابِ سرخ گل‌ها را می‌بینند و همه‌ی آتش‌ها چون دود به آسمان می‌روند چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟! تو را در انتهای اتاق‌ها جسته‌ام آن‌جا که چراغی روشن بود پاهای‌مان هم‌راه هم طنین نمی‌انداختند و نه آغو*ش‌مان که بر روی...
  129. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    الزا، دلِ من! از این بیش بی‌تابی سزاوار نیست. آرام، آرام دلِ من، آرام‌تر! تو باید دردهای بزرگ‌تری را تحمل کنی اشک‌هایت را در پشت چشمانِ «من»! در انتظار روزی بنشان که بر غمی بزرگ‌تر بیفشان‌ام‌شان. الزا، اگر تو را گفتند از ستاره‌ی ناهید نگین انگشتری خواهند ساخت بپذیر… اگر گفتند طلوع خورشید از...
  130. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    در کنار هم خواهیم آرمید خواه یک‌شنبه باشد، یا دوشنبه شب باشد یا بام‌داد، نیمه‌شب یا نیم‌روز دل‌داده‌گی، مثل همه‌ی دل‌داده‌گی‌هاست این را به تو گفته بودم در کنار هم خواهیم آرمید دیروز چونین بود فردا نیز چونان خواهد بود تنها چشم در راه تو هستم قلب‌ام را به دستان‌ات سپردم که با قلب‌ات، هماهنگ...
  131. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    بگذار در هم شکند افسونی که صدها بار شکسته است. تو راهی شدی دیگربار و واپسین بار شاید باورت این بود که من بایستی همواره نگه‌ات دارم یا اینکه ناگزیر به راهی شدنی. صدها بار، محنت زده، من ریسمان بزرگی و فراخ فراموشی‌ام را بر تو افکندم. کنون در برابر سرمایی سخت‌تر، خویش را در پوشان کنون درپوشان خویش...
  132. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    محبوبم بنگر به گنجینه‌هایم آن‌ها بی‌بهاتر از نقره‌های مسیحی‌اند، بنگر به سرنوشت یک زندگی راستین و مومنانه، بنگر در موهای خاکسترین ریخته‌ام. من حیران دوردست‌ها نبودم افسوس من گرانسر از مجار بودنم، به فلاکت ، غم و تیره‌بختی افتادم و اندوخته‌ام بدبختی‌های بی‌شمار را. در عشق‌ورزی چه نیک بودم من خدا...
  133. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    ما تاخت و تاز کور و بی مقصد سواری سرگردان از روزگاران پیشین را شنیدیم ارواح گرفتار جنگل های غرق شده همچون مرداب های قدیمی بیدارشده با آه ضجه زدند. اینجا و آنجا درختزاران و بیشه زاران بسته در زخم بندها تنگاتنگ یک نبرد اشباح قصه های قدیمی زمستانی اکنون برخاسته اند با حیاتی یکباره اینجا درختزاران ،...
  134. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    من خویشاوند ِتمامی مردن‌های فیروزمندانه‌ام؛ دوست می‌دارم عشقی را که فرومی‌میرد در قلب‌های آدمیان ؛ دوست می‌دارم در آغوشی که پس می‌زند، او را که می‌گسلد. دوست دارم گل‌های سرخ ِرنجور را آن دم که می‌پژمرند، و زنان شهوت‌‌انگیز را که در دهشت؛ دوست ‌می دارم من سپیده‌دم ِدرخشان ِ مالیخولیایی روزهای...
  135. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    نور بر چهره‌ام می‌تابد، و در حیرانی من سکوت چرخ می‌زند و بالا می‌گیرد. بیدار ساخته ام پاریس را به ضربه‌ای، و بر سرم پرتو می‌افشاند صبحدم. فاتحی هوشیارم من چشم‌براه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ. و در شکوه سپیده‌دم ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین. پای‌کار خورشیدم من آنکه بیدارباش و...
  136. (SINA)

    مهم × تاپیک درخواست استعفاء و مرخصی ویراستاران ×

    درود درخواست استعفا دارم
  137. (SINA)

    اطلاعیه [درخواست] نشر آثار نویسندگان در صفحه اصلی سایت

    درود درخواست نشر دارم. مجموعه شعر خاموشی در اتاق خودم لینک: https://forum.cafewriters.xyz/threads/40850/ رمان کوتاه کوه بی فروغ https://forum.cafewriters.xyz/threads/40958/ رمان سایه‌های مرده https://forum.cafewriters.xyz/threads/40707/
  138. (SINA)

    مشاعره | مشاعره با اسم کشور |

    یونان
  139. (SINA)

    مشاعره | مشاعره با اسم غذا |

    اسپاگتی
عقب
بالا پایین