بازی شرح پرونده| راز اتاق تاریک

دلارامـــ!

مدیر آزمایشی تالار سرگرمی + مترجم آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر ارشد آثار
ناظر اثـر
رمان‌خـور
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
432
پسندها
پسندها
1,387
امتیازها
امتیازها
153
سکه
2,313
تیتر خبر:
دختری که ارواح را با کلمات نقاشی می‌کرد؛اکنون روحش مهمان آسمان شد.

جنازه‌ی سارا ملک‌زاده، نویسنده ۲۷ ساله کتاب‌های فانتزی، پشت میز، در اتاق کارش پیدا شد. پلیس محلی در مورد قتل این دختر چنین می‌گوید که او بر اثر مسمومیت به قتل رسیده است. آنها هیچ اثری از قاتل، به جز یک اثر انگشت، نیافتند؛ اما تیم کارآگاهان سایه قول داده‌اند اقدامات لازم را انجام داده، قاتل را یافته و او را به اشد مجازات برسانند.​
 
• گزارش پلیس محلی به تیم کارآگاهان سایه:
فردی از دکه تلفن عمومی تماس گرفته و به پلیس اطلاع داده دختری جوان در خانه خود به قتل رسیده است. او پس از دادن آدرس و محل زندگی مقتول، با گفتن ناسزا به دلیل پرسیده شدن اسمش توسط مامور پلیس، تلفن را قطع کرده و به تماس پایان داده است.
همچنین پلیس محلی در مورد صحنه جرم این چنین شرح می‌دهد که زمانی که تیم پلیس به صحنه جرم رسیدند ندا کریمی در حال خروج از خانه بوده است. وقتی با پلیس روبرو می‌شود سعی می‌کند به سمت پشت بام فرار کند اما فرار او موفق نبوده.
• یکی از سربازان می‌گوید لیوانی روی میز افتاده و آبش روی میز ریخته بود.
• ماموری دیگر در مورد اثر انگشتی که روی دستگیره در وجود دارد به کارآگاهان اطلاع می‌دهد.
یکی از اعضای تیم کارآگاهان سایه متوجه خراشی روی دست و گردن سارا ملک‌زاده می‌شود که پس از بررسی گزارش می‌شود، قبل از مرگ، مقتول با کسی دچار ضرب و شتم شده است. اما دلیل مرگ، مسمومیت با دارویی سمی که داخل لیوان آب ریخته شده، است.
 
• مدارک:
• یادداشتی عجیب در میان برگه‌های کاری سارا ملک‌زاده:
« من همیشه در مورد ارواح می‌نوشتم اما حالا یکی از آنها که بسیار ترسناک است مقابلم می‌بینم. حالا می‌فهمم تمام افرادی که در اطراف من زندگی می‌کنند، همچون روح کینه‌ای و غیر قابل اعتماد هستند. پشیمانم از اینکه رازهای زندگیم را به ارواحی گفتم که از پشت به من چاقو زدند.
همیشه فکر می‌کردم آنها افرادی مهربان و بسیار دل نازک هستند اما حالا همین افراد مرا برای خواستن حقم به مرگ تهدید می‌کنند.

پیامک‌های تلفن و ایمیل سارا ملک‌زاده:
مکالمه اول
ـ آخرین پیام: ۱ روز پیش
نام مخاطب رفیق همیشگی امیر.
امیر: فردا پایه‌ای بریم بیرون؟
سارا: اوکی - ساعت ۷ بیا جای همیشگی- کارت دارم.
مکالمه دوم - آخرین پیام: ۴ ساعت پیش
نام مخاطب: ندا فضوله
ندا: خانوم - این چه وضعشه؟ - کرایه خونه که ندادی - سر و صدای خودت و رفیقات هم کل ساختمون رو برداشته - که دیگه داری مجبورم می‌کنی که باهات برخورد کنم.
سارا: سلام خانم کریمی جان خوبین؟ - الان بیرونم، اجازه بده بیام خونه حرف بزنیم.
ندا: تا شب اگه کرایه رو پرداخت نکنی خونه رو تخلیه می‌کنم.
مکالمه سوم
- آخرین پیام: ۲ روز پیش
نام مخاطب: مهتاب زیبا
مهتاب: خجالت نمی‌کشی؟ - من دختر خالتم! میفهمی؟
سارا: منم همین فکر رو می‌کردم- اما تو تمام زندگی من رو نابود کردی- دیگه بهم پیام نده.
ایمیل شماره ۱
اخرین پیام: یک هفته پیش
نام مخاطب: رضا نصیری
سارا: چرا باهام این کار رو کردی من فقط در مورد علاقم بهت گفتم. ازت خواهش می‌کنم فردا بیا ببینمت.

اخرین تماس از طرف رضا نصیری، ۲ ساعت قبل از وقوع جرم بوده است.

باقی مدارک در روز دوم بازی، در اختیار کارآگاهان قرار داده خواهد شد.
 
مظنونین پرونده:
نام:مشخصات ظاهری:نسبت با مقتول:دلیل اتهام:
امیر فتحی
  • ۲۸ ساله
  • متولد شیراز
  • ساکن تهران
بور_ قد بلند_ چشم‌های کشیده_ دست‌های کشیده و اندام ورزشیرفیق 8 ساله‌ی مقتول_ هم‌دانشگاهی نزدیکی به مقتول_ اعتماد مقتول به وی_ پیامک آخر
ندا کریمی
  • ۴۰ ساله
  • متولد کرج
  • بیوه
  • ساکن تهران
زنی با صورت چروکیده_ موهای سفید_ چشم آبی_ پوست گندمیصاحب‌خانه_ همسایه طبقه دومعصبانیت از دست سارا به دلیل پرداخت نکردن اجاره و تهدید او
رضا نصیری
  • ۳۱ ساله
  • اهل تهران
چشم و ابرو مشکی_ عینکی_ ته ریش و موهای جو گندمیرئیس انتشاراتی که سارا ملک‌زاده با آن همکاری می‌کند.رقابت‌کاری
مهتاب کرمی
  • ۲۵ ساله
  • اصل اصفهان
  • دانشجوی روانشناسی
  • به دلیل تعطیلات میان ترم، بین تهران و اصفهان در رفت و آمد است.
یک چشم مصنوعی_ بینی عمل شده_ موهای بلنددخترخاله‌ی مقتولحسادت- دلایل عاطفی
 
• مدارک روز دوم:
بیانات طی بازجویی‌

امیر فتحی:
  • من واقعا به سارا علاقه داشتم. چرا باید این کار رو باهاش میکردم؟
  • اونم بهت علاقه داشت؟
  • نه. چندباری ازش خواستم باهم یه رابطه عاشقانه بسازیم. اما اون همیشه من رو رد می‌کرد. می‌گفت به صاحب‌کارش علاقه داره.
  • صاحب‌کار رو می‌شناسی؟
  • آره یه حروم‌زادس!
  • درست صحبت کنید. آخرین باری که با سارا ملاقات داشتید کی بوده؟
  • روز قبل قتل.
  • پس چرا برای فردا قرار گذاشتید؟
  • بعدش کنسل کردیم.
  • کجا کنسلش کردین؟
  • ‌از تلفن محل‌کارش زنگ زد گفت نمی‌تونه بیاد.
  • جای همیشگی که خانوم سارا ازش حرف زده، کجاست؟
  • خونش.
  • خونش؟
  • آره ما همیشه تو خونش همدیگه رو می‌دیدیم. اکثر مواقع خوشی‌های جمع‌ دوستانه‌مون رو اونجا می‌کردیم.
  • تا حالا تنها خونش رفتی؟
  • نه. اکثر مواقع یکی از دوستامون پیشم بود. بار آخر هم با مهتاب رفته بودیم.

ندا کریمی:
  • چرا داشتید از خونه‌ی مقتول فرار می‌کردید؟
  • خب من وقتی مرده می‌بینم می‌ترسم. برای همین هم فرار کردم.
  • مگه قبلا هم آدم مرده دیدین؟
  • خب نه. ولی شنیدم مرده‌ها ترسناکن. تازه، اگه شما منو اونجا می‌دیدین فکر می‌کردین من قاتلم.
  • مگه نیستید؟
  • وا چه حرفا! من ازش بدم میاد ولی جانی نیستم بیام دختر طفل معصوم رو بکشم!
  • چرا ازش بدت میاد؟
  • کرایه خونه نمیده. همیشه هم رفیقاش تو خونش پلاسن سروصدا می‌کنن.
  • اخرین‌بار کی رفقاش رو دیدین؟
  • شب قبلش. یه رفیقی داره اسمش مهتابه، از این دخترهای عملی هستش. همیشه تو خونش میاد و میره.
  • خب، اون روز چرا اونجا بودین؟
  • من بهش گفتم باید بیاد کرایه خونه رو پرداخت کنه اما هرچقدر منتظر موندم دیدم نیومد. خوابیده بودم یهو دیدم در محکم کوبیده شد؛ آخه خدا بیامرز خیلی وحشی بود، همیشه در و پنجره رو می‌کوبید. منم عصبانی شدم گفتم بیاد دیگه نمیزارم تو خونم بشینه. چند ساعتی منتظر موندم دیدم نیومد. منم رفتم پایین وسایلش رو بریزم بیرون.
  • کلید داشتید؟
  • بله داشتم.
  • خودش می‌دونست؟
  • نه نگفته بودم بهش.
  • وقتی رفتید داخل چی دیدین؟
  • اولش که دیدم خونه نیست، خواستم وسایلش رو بیرون بریزم. بعد یهو دیدم یه دستی از ب*غل میز دراز شده، اولش خیلی ترسیدم ولی بعد که رفتم جلو دیدم دختره بدبخت افتاده زمین. اولش رفتم جلوتر ببینم زندس یا نه که دیدم عمرشو داده به شما.
 
رضا نصیری:
  • آخرین بار کی مقتول رو ملاقات کردید؟
  • همون روزی که به قتل رسیده.
  • چرا رفتین دیدنش؟
  • من نرفتم. اون اومده بود جلوی دفتر که از کار اخراجش نکنم.
  • چرا اخراجش کردی؟
  • چند روز قبل از مراسم عقدم بهم ابراز علاقه کرد. همسر منم وقتی فهمید، گفت از کار اخراجش کنم که مبادا زندگی‌مون از هم بپاشه.
  • چرا درخواستش رو قبول نکردی؟
  • اون دخترخاله‌ی همسرمه. من دوساله با همسرم در ارتباطم نمی‌تونستم همچین کاری بکنم. درضمن، زیاد ازش خوشم نمی‌اومد.
  • چرا؟
  • از شما چه پنهون، همیشه بین نوشته‌های من و نوشته‌های اون، نوشته‌های اون طرفدار بیشتری داشت. لجم رو درمی‌آورد، برای همینم نمی‌خواستم کاری غیرمنطقی بکنم. گفتم بزار اخراجش کنم تا کار دست خودم و ایشون ندم.
  • اما آخرش نتونستی کنترل کنی خودتو و جونش رو گرفتی!
  • کی؟ من؟ من اصلا تا اینجا نیومده بودم از هیچی خبر نداشتم. درسته ازش بدم میاد اما انقدر حیوون نشدم دست به همچین کاری بزنم.
  • این عینک شماست؟
کاراگاه عینکی که از کنار جنازه پیدا شده، روی میز قرار میده.
  • نه. عینک من رو چشمامه.
  • ولی گویا اون روز اون یکی عینک‌تون رو یادتون رفته بردارید.
  • شوخی می‌کنید؟ من بدون عینک حتی نمیتونم یه قدم بردارم، با کله میام زمین. اون‌وقت شما دارین با یه عینک منو قاتل خطاب می‌کنین؟

مهتاب کرمی:
  • میشه بپرسم چرا اینجام؟
  • به جرم قتل دخترخاله‌تون.
  • من؟
  • بله، شما. چطوری این‌کار رو انجام دادید؟
  • چی میگین اقا!؟ من چرا باید دخترخاله‌ی خودم رو به قتل برسونم؟
  • شاید چون فکر می‌کردید رقیب عشقی‌تونه!
  • من هرگز چنین کاری نمی‌کنم. من به همسرم اعتماد دارم اقا میدونم رضا همچین کاری نمی‌کنه!
  • برای همین مجبورش کردید دخترخاله‌تون رو اخراج کنه؟
  • خب... من فقط فکر کردم اونجا بودنش اشتباهه.
  • شاید هم فکر کردید زندگی کردنش براتون خطرناکه!
  • اقا... من حتی با دیدن خون حالم بد میشه. فرض کردن این که یه جنازه با چشمای بسته جلو روم باشه هم حالم رو بد میکنه، چه برسه این کارو با دخترخاله‌ی خودم بکنم.
  • اما جنازه چشماش باز بوده.
  • حالا هرچی. منظورم خود جنازس، خیلی ترسناکه، بعدشم عذاب وجدانش مگه ادم رو ول میکنه؟
  • اونطور که اینجا نوشته یک چشم‌تون مصنوعیه.
  • بله، چشم راستم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: HADIS.HPF
اطلاعاتی که کارمندان انتشارات داده‌اند:
  • آقای نصیری خیلی آدم آرومیه. اما امیرخان نه. ایشون هروقت میان با یکی از کارمندا دعواشون میشه.
  • نسبتش با رضا نصیری چیه؟
  • اولاش می‌اومدن سراغ خانم ملک‌زاده. بعدها، چهارتایی می‌رفتن توی دفتر‌ و صدای خنده‌هاشون کل ساختمون رو بر‌می‌داشت.
  • چهارنفر؟
  • بله، مهتاب خانوم و آقا رضا، خانوم ملک‌زاده و امیرخان.
  • همیشه اینطوری بود؟
  • بله. حتی توی مراسم‌های خاص مثل تولد و عید، بزن بکوب راه می‌نداختن‌. فقط روزی که شیرینی عروسی دادن، خانوم ملک‌زاده نیومدن. آقای نصیری هم گفتن رمانی که خانوم ملک‌زاده از زندگی‌ خودشون نوشتن، به اسم مهتاب خانوم نشر بدیم.

- خانوم ملک‌زاده اون‌روز صبح که اومدن دفتر، خیلی عصبی بودن. با سیلی آقای نصیری رو زدن که چرا دارن رمان ایشون رو با اسم دخترخالشون منتشر می‌کنن. آقای نصیری هیچی نگفتن، فقط بعد رفتن ایشون گریه کردن و گفتن آه اون دختر قراره دامنشون رو بگیره. ماهم کلی تلاش کردیم آرومش کنیم. همون موقع امیرخان و مهتاب خانوم اومدن داخل. مهتاب خانوم خیلی عصبی بودن و زنگ زدن دخترخالشون. اما توی اتاق چه اتفاقی افتاد که هر سه نفر با عصبانیت از اتاق بیرون اومدن و دفتر رو ترک کردن رو نمیدونم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: HADIS.HPF
تصاویر دوربین مداربسته

تصویری که از دوربین مغازه‌ی سر کوچه، خانه‌ی مقتول را ضبط کرده، مرد و زنی را نشان می‌دهد که از یک تاکسی پیاده شده و وارد خانه می‌شوند. پشت زن به دوربین است و مرد شالی دور دهانش پیچیده. زن شنلی به تن دارد و مرد، پالتویی بلند که بنظر می‌رسد از جنس پشم است. پس از یک‌ ساعت، آنها دوباره از خانه بیرون می‌آیند و کمی مقابل در با یکدیگر صحبت می‌کنند. زن، مدام دست مرد را می‌کشد و در نهایت او را مجبور می‌کند به کیوسک تلفنی برود و احتمالا، او همان کسی است که با پلیس، تماس گرفته.
وقتی می‌خواهند محل را ترک کنند، زن هم به طرف دیگر خیابان قدم بر می‌دارد؛ در حین عبور، او به طرف دیگری نگاه می‌کند و وقتی ماشینی به او نزدیک می‌شود، مرد سریع واکنش نشان می‌دهد. به سمت خیابان می‌دود و دست او را می‌گیرد.
آنها پس از چند دقیقه سوار یک پراید شده و محل را ترک می‌کنند؛ اما در هیچکدام از صحنه‌ها، چهره‌ی آنها مشخص نیست.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: HADIS.HPF
خب عزیزان،
تمام مدارک در تاپیک قرار گرفت. از اونجایی که مدارک روز دوم با تاخیر ارسال شد، فرصت پاسخ‌دهی به پرونده تا شنبه شب، تمدید میشه.
شما می‌تونید حدستون رو به پی‌وی بنده بفرستید تا مورد بررسی قرار بگیره.
از اونجایی که اولین پرونده‌ی جنایی هست که می‌نویسم، بابت هرگونه نقصی معذرت میخوام
و امیدوارم مورد پسند واقع بشه.
آرزوی موفقیت برای تک‌تک‌تون دارم💐



سایه‌نگار: @دلارامـــ!


 
عقب
بالا پایین