نظارت همراه رمان گادیم | ناظر: Mahsa

Tiam.RTiam.R عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد ادبیات+مدیررسمی تالارنظارت
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ناظر ارشد آثار
ناظر همراه
تدوینگر
نویسنده نوقلـم
برترین ارسال کننده ماه
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,479
پسندها
پسندها
10,835
امتیازها
امتیازها
503
سکه
4,966
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در تاپیک نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 10 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
انتظار می‌رود نسبت به گفته‌های ناظر توجه کافی داشته باشید، همچنین بایستی بعد از گذشت تعداد مشخصی پارت با اصول نگارشی آشنایی کافی داشته و از داشتن ایراد‌های مکرر خودداری کنید
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید

نویسنده: @Nargess86
ناظر: @.Mahsa
لینک اثر:
 
آخرین ویرایش:
سلام و درود دوست گرامی سرکار خانم نرگس مرادی

خواهشمندم برای نگارش بهتر حتما این تاپیک را مطالعه کنید.

با احترام اصلاحات نگارشی را انجام میدم و فقط اطلاع رسانی میکنم خدمتتون

یک توضیح بدم من اینجا تو بخش نظارت رمان متن نوشته شده نویسنده محترم را به همراه توضیحات ایرادها و نحوه صحیح نوشتنش را قرار میدم و در بخش تاپیک خود رمان اصلاحات رو انجام میدم، به این دلیل که نویسنده محترم بدونه چه نوشتن و من چی رو اصلاح کردم.


بعضی اوقات هم نکته‌هایی رو خدمت نویسنده میگم که فقط جنبه پیشنهادی داره و اختیار با ایشان هستش که در نوشته لحاظ بکنند یا نکنند.
 
اصلاحات بخش معرفی اثر در ابتدای رمان

نام رمان :
گادیم (جلد دوم ساکت نمی‌نشیند)
نام نویسنده:
سیده نرگس مرادی خانقاه.
ژانر رمان:
جنایی، پلیسی، معمایی.
ناظر:
@حسین یحیائی
خلاصه:
من قاتلی ملقب به گادیم هستم. وقتی‌که می‌خواهی فردی باشی که دستت برای خطرناک‌ترین کار یعنی خون ریختن نشود، این است که آدم اجبارت می‌کند که به چنین قتلی بزرگ دست بزنی. آن‌ها بودند که مرا تبدیل به قاتلی بی‌رحم و حرفه‌ای کردند. آن‌ها بودند که احساس مرا به خوفناک‌ترین احساس دنیا ترجیح دادند. حالا با این چنین وضع هیبتی، مأموری زیرک آمده است که شاهد تنها رقیب‌ام در این زمینه است. او است که دشمن روزهایم شده است. او است که می‌خواهم تا خرخره گلوی او را بجوم تا بلکه کاخ آرزوهایم را به ویرانی تبدیل نکند. من آمدم تا بایستی کارم را تازه آغاز نمایم و تا کارم را به اتمام نرسانم، همچنان کابوس تاریکی در سراسر جهان خواهم بود.

" این رمان فصل دوم ساکت‌ نمی‌نشیند است؛ ولی خواندن این رمان داستان محمد و آیلار را بازگو نمی‌کند. این داستان درمورد دخترعمه‌ی آیلار است. جلو که بروید متوجه‌ی آن خواهید شد."

------------------------------------------------------

این بخش مورد خاص نگارشی نداشت فقط چند نکته پیشنهادی رو خدمت شما میگم:

متن و نگارش باید آوا و جمله‌بندی درستی داشته باشه به‌طور مثال شما نوشتین:
وقتی‌که می‌خواهی فردی باشی که دستت برای خطرناک‌ترین کار یعنی خون ریختن نشود

یا این جمله:

حالا با این چنین وضع هیبتی، مأموری زیرک آمده است که شاهد تنها رقیب‌ام در این زمینه است

با کمال احترام نرگس عزیز این جمله‌ها معنی نمیدن، جمله بندی در آن‌ها صحیح نیست

در جمله اول منظور و مفهوم رو نرسوندید به‌نظرم اصلاح بفرمائید

در جمله دوم فکر می‌کنم منظورتون از شاهد «شاید» بوده که به اشتباه شاهد نوشته شده است.

در جمله زیر:
او است که می‌خواهم تا خرخره گلوی او را بجوم تا بلکه کاخ آرزوهایم را به ویرانی تبدیل نکند

در نوشتن نویسنده اگر بتونه با کمترین کلمات بیشترین منظور و مفهوم و اطلاعاتی را به خواننده برسونه موفق‌تره به‌طور مثال در این جمله که نوشتین ضمیر او یکبار در اول جمله و یکبار در وسط جمله آمده است که از شیوایی نوشته کم می‌کند. حذف « او است که» اول جمله به ساختار جمله شما آسیبی نمیزنه بخونید:

می‌خواهم تا خرخره گلوی او را بجوم تا بلکه کاخ آرزوهایم را به ویرانی تبدیل نکند.

همچنین در همین جمله حذف «گلوی» هم به ساختار جمله شما آسیبی وارد نمیکنه چرا؟ چون به‌طور کلی همه می‌دانند که خرخره در گلو قرار دارد پس اشاره به گلو ضرورتی ندارد بخونید:

می‌خواهم تا خرخره او را بجوم تا بلکه کاخ آرزوهایم را به ویرانی تبدیل نکند.

به‌نظرتون با کم کردن یک ضمیر یک فعل یک حرف ربط و یک کلمه در معنی و ساختار جمله شما تفاوتی ایجاد شد یا خیر؟

باز هم تاکید میکنم نکاتی که من به نویسندگان محترم اعلام میکنم فقط پیشنهاد هستش و تصمیم‌گیری در انجام و اجرای نکات با ایشان هستش.
 
آخرین ویرایش:
سلام خانم نرگس
چرا وضعیت رمان‌تون رو پیگیری نمی‌کنید دوست گرامی ؟
مشکلی هست؟ بفرمائید من یا ناظر محترم ارشد بررسی کنیم
 
روبه عکاس که درحال عکس گرفتن بود، گفت:
- لطفاً این عکس گرفتن‌های شما کی تموم میشه؟
دست آوینا را گرفت و نیز به او گفت:
- آوینا، امشب که عروسی ما دوتا هست؛ پس بیا باهم فرار کنیم!
آوینا دستش را محکم‌تر گرفت و در گوش‌اش عاشقانه گفت:
- برای سربه‌سر گذاشتن بقیه و به‌خاطر تو، باشه!
آرش بیشتر خود را به آوینا نزدیک کرد و باری‌دیگر خود را به آوینا نزدیک کرد؛ آوینا در کنار آرش، حس خوبی را به او القا می‌کرد. امشب عروسی‌اش بود و باید برای آرش سنگ‌تمام می‌گذاشت. آوینا، آرش را پیش از هرکسی دوست داشت. عشق او را کور کرده بود و نمی‌توانست جلوی پای خود را دریابد. قلب‌اش از شنیدن صدای آرش، به تپش در آمد؛ اما نمی‌دانست که قرار است به جای عشق آرش، آرش کابوس تاریکی‌های او باشد. با قرار گرفتن صدای چلیک عکس، به خود آمد و نیز به عکس گرفتن خود با آرش مشغول شد.
آرش ناخودآگاه یک ابروی پهن‌اش که به تازگی خش برداشته شده بود، به آوینا چشم دوخت.
نباید به آوینا بیشتر نزدیک شود؛ وگرنه آوینا بسیار فراوان، به او جنون پیدا خواهد کرد.

***
با زنگ خوردن گوشی‌اش، از پرونده‌ی دیشبی‌اش چشم برداشت و ابروانش را بالا انداخت. فکر آن‌که قتل دیگری صورت بگیرد‌، او را آزار می‌داد. تا الآن کلی پرونده‌ی قتل را به تنهایی حل کرده بود و او را عنوان کارآگاه تیزبین خطاب نموده بودند.
به صفحه‌ی گوشی‌اش خیره شد. ارغوان بود که به او تلفن زده بود. پوفی کشید و تلفن را پاسخ داد.
- بگو ارغوان!
ارغوان کمی مکث می‌کند و سپس با اضطراب کامل می‌گوید:
- یه اتفاقی خوفناک افتاده طهورا!
اضطراب ارغوان به طهورا هم سرایت می‌کند؛ اما طهورا چنین خود را نمی‌بازد و پرچم دلیر بودنش را به اهتزاز در می‌آورد.
- بگو ارغوان، می‌شنوم!
ارغوان کمی با خودکار آبی‌رنگ‌اش، بازی می‌کند و نیز می‌گوید:
- دیشب داخل عروسی که زن و مرد باهم می‌رقصیدن، عروس به‌طور ناگهانی به قتل می‌رسه؛ اون‌ هم موقعی که عکاس داشته ازشون عکس (می)گرفته و رفته. داماد هم ناپدید شده و معلوم نیست کجا غیبش زده.

---------------------

سلام خانم نرگس عزیز

پارت اول مورد خاصی نداشت خیلیم عالی بود یک دو تا مورد کوچیک داشت که اصلاح شد.

تعلیق و بحران رمانت با قتل عروس خوب شروع شده ...

اکی بودید پارت بعدی رو ارسال کنید
 
با سلام @Nargess86
نویسنده محترم لطفاً بعد از پارت گذاری اینجا اعلام کنید.
باتشکر 🌹
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nargess86
طهورا چشم‌هایش را محکم می‌بندد. فاجعه‌ی عظیمی برای او رخ داده بود. از آن طرف، خواستگار سمجش را باید رد می‌کرد و از آن طرف هم این پرونده‌ی منفور را باید به اتمام می‌رساند.
خود را روی صندلی به چرم‌مانندش، اتکا داد و نیز گفت: (این جمله درست شود، خوانش درستی ندارد)
- باشه! می‌تونی به جناب سرهنگ بگی؟

از قبل گفته شده و سرهنگ به دلیل کاری که در مأموریتش رخ داده، این موضوع رو به تو نگفته!
طهورا متعجب گفت:
- منظورت چیه؟ اون فقط باید به من می‌گفت که این قتل رخ داده و بعد به مأموریتش می‌رفت. همین!
ارغوان پیشانی‌اش را خاراند و نیز گفت:
- اون رو من دیگه نمی‌دونم. فقط این پرونده رو که ستوان مصطفوی برات میاره، یک نگاهی بندازی عیبی نداره!
از آن‌که به او این‌گونه دستوری بدهند، خوشش نمی‌آمد. باید ارغوان را سرجای خود بنشاند تا بلکه دیگر، این‌طور با او برخورد نکند؛ پس با طعنه گفت:
- دیگه چه فرمایشی سرکار سروان؟
ارغوان متوجه‌ی طعنه‌ی طهورا شد. اخمی در پیشانی‌اش پدیدار شد. می‌دانست طهورا فردی پُرسِتیز است و تا زهرش را نریزد بی‌خیال‌اش نبود.
- طعنه می‌زنی سرکار سرگرد؟
طهورا پوزخندی از این حرف ارغوان زد.
- تو اول برو یاد بگیر که با مافوقِت درست صحبت کنی و ان‌قدر دستور ندی، من هم طعنه نمی‌زنم.
اخمی خوفناکی بر پیشانی ارغوان جاخوش می‌کند. از طرز صحبت طهورا حال‌اش ناخوشایند می‌شود و مغموم می‌گوید:
- باشه، حرفت رو قبول دارم. تو الآن از دست من ناراحتی، قبول! ولی بدون، کاری نکن رفاقت پنج‌ساله‌مون از هم بپاشه!
طهورا چشم‌هایش را محکم می‌بندد و می‌خواهد بفهمد که چه بلایی سر خودش و رفاقت پنج‌ساله‌ی خودشان دارد می‌آورد.
- باشه، خب خودت شروع کردی من چی‌کار کنم؟ کنایه زدنت هم باید توی این مأموریت، پردردسر باشه؟
ارغوان خندید و نیز گفت:
- غلط کردم، خوب شد؟
طهورا نفس عمیقی کشید و نیز گفت:
- اره، حالا برای این مأموریت پرخطر که جناب سرهنگ گفته چه کاری رو انجام بدیم؟
ارغوان جدی شد و گفت:
- ابتدا باید این پرونده رو مطالعه کنی و بعدش مرحله‌ی بعدیش رو ازشون بپرسم.
پوفی کشید و گفت:
- لازم نیست بپرسی، بعدیش پیدا کردن سرنخ‌هاست.
ارغوان بشکنی در هوا زد و گفت:
- دقیقاً!

--------------------

نرگس خانم عزیز

جمله ای که مشخص کردم خوانایی درستی نداره اگر صلاح میدونی اصلاحش کن

دوم، در رده‌های نظامی سرکار به سربازهای ساده یا گروهبان‌ها اطلاق میشه و برای خطاب کردن سروان یا سرگرد و سرهنگ جناب خطاب می‌کنند. حالا اگر اینی که نوشتین برای کنایه زدن و طعنه به همدیگه بوده اکیه ولی اگر همدیگه رو دو کارکتر به درجه خطاب میکنن باید سرکار به جناب تغییر کنه
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nargess86
طهورا جدی شد و گفت:
- پس اون پرونده رو به ستوان مصطفوی بده تا بلکه بهش نگاهی بندازم که بریم سر صحنه‌ی قتل.

- باشه طهورا؛ فقط این‌که این قتل و جنایت رو سریع به اتمام برسونی.

- باشه! تا یه ساعت دیگه، باید این پرونده دستم باشه. فهمیدی؟
ارغوان: باشه. چرا زود جوش میاری. من رفتم. خداحافظ.
بدون توجهی به خداحافظی ارغوان، تلفن را به روی او قطع کرد. همیشه باید غرورش را برای دیگران به محک بزند تا بلکه او را دست کم و دستور ندهند.(این جمله درست شود، خوانش درستی ندارد)
پوف کشیدن‌اش، مساوی با دوباره زنگ خوردن گوشی‌اش شد. با دیدن اسم شماره‌ای از جانب پدرش اخمی در پیشانی‌اش جاخوش می‌کند. هیچ‌گاه پدرش به او زنگ نزده بود. این نخستین‌ باری بود که پدرش به او زنگ زده بود و او برای همین اخم کرده بود.
گوشی‌اش را پاسخ داد:
- بفرمایید پدرجان؟
پدرش با تعجب جواب او را داد:
- زهرمار! کجایی تو؟
پوفی کشید و چشم‌هایش را محکم بست.
- میشه با من درست صحبت کنید؟ من اداره‌م. چیزی شده؟
پدرش‌، کلافه به علی‌رضا خیره شد و با نگرانی آرام که طهورا نفهمد، ل*ب زد:
- چطوری بهش بگم علی‌رضا؟
علی‌رضا ل*ب‌هایش را گزید و سرش را پایین انداخت. چه جوابی می‌خواست به طهورا بدهد؛ درحالی‌که برای گفتن آن استرس داشت.
نفس عمیقی کشید و نیز چیزی نگفت.
آقا محمود، لبش را خیس کرد و گفت:
- مادر وحید بهمون زنگ زد. گفتن که تا جمعه دخترتون جوابش رو بگه؛ وگرنه ما می‌ریم یه دختر دیگه رو واسه پسرمون می‌گیریم.
طهورا اخمی وحشتناکی بر ابروهای پهن‌اش نشاند و سپس گفت:
- غلط کرده که این حرف رو گفته!
پدرش عصبی غرید:
- حرف دهنتو بفهم!
عصبانی، به پدرش گفت:
- کسی‌که ادعای عاشق بودن فردی رو می‌کنه باید تا ابد پایبند عشق و دلدادگیش باشه؛ نه این‌ که مسخره‌ بازی دربیاره و نظرش درباره‌ی اون تغییر کنه.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nargess86
دو پارت آخر اصلاح شد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nargess86
عقب
بالا پایین