دلنوشته شبهاتِ مُکَرر| به قلم ریپر

سُخنانِ تحسین‌آمیزشان مانند شیرینیِ زهرآگین است که پشتش، نیشِ تهمت نهفته.
آن‌ها هرگز مرا کل ندیده‌اند؛ بلکه تنها تکه‌هایِ موردِ علاقه‌یِ خود را از من بریده‌اند.
من خطِ فاصلی میانِ بزرگنماییِ نقص‌هایم و کوچک‌نماییِ فضائل هستم.
کاش می‌شد در یک لحظه‌یِ گریز، از این جغرافیایِ چشم‌ها فرار کنم.
این‌ها تراژدیِ بقا در سرزمینی است که تنها، تصاویرِ مُصَنوعی را می‌پذیرد.
 
من مَدفَنِ هویت‌هایِ کشته شده در زیرِ بارِ نگاهِ مردم هستم.
دیگر آن دختری که روزی فریادِ منم می‌کشید، در این مِه غلیظِ قضاوت، مُضمَحِل شده.
تنها چیزی که از او مانده، یک تصویرِ تار است که حتی خودش هم نمی‌تواند آن را واضح ببیند.
اما در عمیق‌ترین نقطه‌یِ این زوال، هنوز کورسویی از نورِ مقاومت سوسو می‌زند.
شاید روزی این مومیاییِ محاکمه با شمشیرِ سکوت از مقبره‌یِ خود برخیزد.

پایان
۲۱:۵۸
۱۴۰۴.۰۷.۱۵
 
120817_25IMG-9142.png
 
عقب
بالا پایین