نتایح جستجو

  1. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    شن‌های گرم، مانند والدی چشم‌ به‌ راه او را در آغو*ش نرم خود گرفتند. به‌ پشت، روی تلی از شن درازکشیده بود و برای کنارزدن ذراتی که سر و رویش را پوشانده بودند عجله‌ای نداشت. ذهنش از تمام مساله‌ها پاک شده بود و در خود رخوت و آسودگی بی‌سابقه‌ای احساس می‌کرد. از صدای قدم‌هایی که به سمتش می‌آمدند هوشیار...
  2. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    آواز مداوم های خاموش شده بود. تنها صدایی که به گوش می‌رسید، خش‌خش ناخن‌هایی بود که بر دیوارها کشیده‌ می‌شد و شن‌هایی که روی هم قرار می‌گرفتند تا طبقات جدید ساخته شود. داشتند عادت می‌کردند؛ چشم‌هایش به تاریکی و گوش‌هاش به خش‌خش سایش شن بر شن. آسمان‌خراشِ او مثل گهواره‌ای ‌تکان می‌خورد. آرام و...
  3. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    در آن آبادی کوچک که از تمام جهان جدا شده‌ بود، در میان حرکات بی‌معنی و پراکنده‌ی موجودات زمین و های‌های بی‌پایان ساکنان آسمان‌خراش‌ها، جریان باریک و پیوسته‌ی آب بی‌صدا روی سطح شن‌زار می‌خزید. دست‌هایش را روی لبه‌ی پنجره گذاشت و سرش را به پایین خم کرد و برای لحظه‌ای به جویبار کوچکی که از...
  4. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    صبح روز بعد، اوه همانند مجسمه‌ای شنی بی‌آن‌که توان حرکتی داشته‌ باشد، در آستانه‌ی پنجره ایستاده‌ بود. باد، ذرات بی‌ارزش شن را به رقص در نمی‌آورد. جهان او در سکون و سکوت فرو رفته‌ بود. در مقابل مردمک‌های لرزانش، پنجره‌‌ای خالی بود و طبقه‌ای ترک شده. هی بالاتر رفته‌ بود. چند طبقه بالاتر. زانوهای...
  5. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    آن روز، با این‌که اشک‌های زیادی جمع‌ کرده‌ بود، در مقابل آخرین پرتوی خورشید تصمیم‌گرفت که شب، هیچ طبقه‌ی جدیدی نسازد. نباید اجازه می‌داد نگاهش به سمتی غیر از آسمان روانه‌ شود. می‌خواست در همان ارتفاع بماند تا هِی بالاتر برود. بااین‌حال، اوه تمام شب را به خودش و دیگری فکر کرد. زیر ل*ب زمزمه‌ کرد...
  6. سنجاقک

    همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~

    سلام. یه کروسان دکارت لطفا. می خوام مطمئن باشم که هستم. کنارش یه دمنوش سارتر هم می خوام. حالم داره از سنگینی غروب امروز به هم می خوره.
  7. سنجاقک

    چالش چالش اول کتابخوانی | مرگ ایوان ایلیچ

    سلام. مطالعه شد. با تاخیر البته.
  8. سنجاقک

    همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | مرگ ایوان ایلیچ

    زندگی ایوان ایلیچ یه زندگی معمولیه. ولی چون با درنظر گرفتن این که مرده دارم می خونمش غم انگیز به نظر می رسه. یه جورایی انگار همیشه درگیر این بوده که از عرف جامعه خارج نشه و ظاهر زندگیش رو حفظ کنه. لذت هایی که در زندگی چشیده به نظر سطحی و برای گول زدن خودش میان. انگار هیچ رابطه ی واقعی و عمیقی در...
  9. سنجاقک

    چالش چالش اول کتابخوانی | مرگ ایوان ایلیچ

    درود. بخش دوم مطالعه شد
  10. سنجاقک

    چالش چالش اول کتابخوانی | مرگ ایوان ایلیچ

    من پیشتر گفتم که مطالعه کردم
  11. سنجاقک

    آشپزخانه آشپزخانه | سنجاقک

    من این غذا رو تا تاریخ تحویل شاید کمی تغیر بدم. پس این فعلا موقته: داستان زنی که از همسر سابقش جدا شده و قبل از این که به روستای دورافتاده اش برگرده با همکلاسی سابق دانشگاهش که در گذشته یه جرقه های خاموش شده ای بینشون بوده برمی خوره. به این شکل رفتنش به روستا به تعویق می افته. مدت زمانی که با...
  12. سنجاقک

    چالش [ تمرین نویسندگی ]3️⃣

    عنوان: رد سفید، در آبی کبود طره‌‌ی موی سفید رنگ را از پیشانی اش کنار زد و انگشتان بلند و بند‌بندش را در هم قلاب کرد. سایه ی تکه‌تکه‌ی درخت سالخورده ای، روی دامن پرچین چهارخانه‌اش می‌رقصید. روی نیمکت کناری، زوج دلداده‌‌ای داشتند خداحافظی می‌کردند. "باور کن ثمین! یه روز من‌ و تو همینجا میشینیم و...
  13. سنجاقک

    همگانی روزانه نویسی؛ اگر دیوهایم مرا ترک کنند...

    بعد از چند روز فرار کردن و کتک خوردن از دست پسر قلدر قوی هیکل کلاس، بالاخره قبول کرد با هم رفیق باشیم‌. خیلی فکر کرده بودم که چطور به کسی به کله‌خرابی اون نزدیک بشم. ریسک کردم و بهش پیشنهاد دادم با هم رفیق باشیم. جلوی همه ی بچه های کلاس و معلم، که البته کار خاصی جلوی اون از دستش برنمی‌اومد، دستم...
  14. سنجاقک

    همگانی روزانه نویسی؛ اگر دیوهایم مرا ترک کنند...

    جاده بارانی و سرد بود. کامیون حمل طیور زنده، کنار دست‌مان داشت با سرعت به سمت کشتارگاه می‌راند. بارش جعبه های زرد رنگ زندگی بود. زندگی‌هایی که صدای قد‌قد ترسیده شان در میان آوار باران و هو‌هوی باد گم می‌شد. وسط یکی از جعبه‌ها یک شکستگی کوچک بود. مرغی سفید رنگ سرش را از میان آن شکاف بیرون آورده...
  15. سنجاقک

    همگانی روزانه نویسی؛ اگر دیوهایم مرا ترک کنند...

    عنوان: رقص ستارهها در آینهی زمان در دهکده‌ای دورافتاده، میان کوه‌هایی که با ابرها هم‌آغو*ش میشدند، دختری زندگی میکرد که ستاره‌ها را روی برگها نقاشی میکرد. نامش "لیلیا" بود، دختری که با هر نفسش بوی بهار را به یاد می‌آورد و چشمانش رنگ کهربای غروب را داشتند. او هر شب زیر درخت بلوط کهنسالی مینشست...
  16. سنجاقک

    دنباله دار دکترِ موسیقی شما؟!

    سیاوش قمیشی یه حس پدرانه ای بهش دارم. مهم نیست آهنگ های جدیدش پرطرفدار نباشن یا کیفیت گذشته رو نداشته باشن. وقتی یه چیزی میگه مستقیم میشینه تو قلبم. انگار یه پدر مهربون و دلسوز بدون هیچ قصد و نیتی داره من رو (نه همه ی کسایی دیگه ای که اون آهنگ رو می‌شنون، خودِ من رو) نصیحت میکنه یا دلداری میده.
  17. سنجاقک

    همگانی انگیزت برای زنده موندن؟

    یه نویسنده ی درست و حسابی بشم تا رمانی بنویسم که عمیق ترین احساسات بشری رو به نمایش بزاره.
عقب
بالا پایین