نتایح جستجو

  1. (SINA)

    اتمام یافته رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی

    تصویر دوباره روشن شد و من لپ‌تاپ رو بلند کردم و ساختمون پشت سرم رو نشون دادم. ـ ببینید! این‌جا موسسه‌ی روبرت کخه، ما توی قلب جهنمیم. چند روزه چیزی نخوردیم، زخمی‌ایم، زخم‌هایی که با هر لحظه بیشتر می‌سوزن. لطفا... اگه هنوز کسی اون بیرونه، اگه صدای ما رو می‌شنوین، برای ما کمک بفرستید. این تنها...
  2. (SINA)

    همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~

    https://uploadkon.ir/uploads/ea7b17_2530ae17-256eeccbddad5a6a3dcfd112f5eb1f88d554988380-720p111.mp4 خب بازرس خوش‌هیکل ما، از غذامون لذت بردین؟ Tea
  3. (SINA)

    پایان همکاری کپیست « سینا »

    عنوان اثر: راز لولوخرخره نوع اثر: قصه نویسنده: @سارا مرتضوی
  4. (SINA)

    تولد تولد عمو گودرزمون 😎💚

    ععه تولدت مبارک Birthday
  5. (SINA)

    اتمام یافته رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی

    وقتی از ساختمون بیرون زدیم، هوا مثل چاقوی یخ‌زده تو صورتم خورد. آسمون برلین پر از دود بود، صدای آژیرها دیگه خاموش شده بود. فقط یه سکوت مرده... سکوتی که هر چند لحظه با جیغ دوردست هیولاها پاره می‌شد. برج مخابراتی کوچیکی نزدیک محوطه‌ی موسسه بود، مثل یه میخ زنگ‌زده که وسط زمین فرو رفته باشه. سه‌تایی...
  6. (SINA)

    اتمام یافته رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی

    دست ریگان رو گرفتم و نگاه کوتاهی بهم انداخت و سرش رو آروم تکون داد. قدم‌به‌قدم عقب رفتیم، مثل دو نفر که از وسط یه گله‌ی حیوون وحشی رد میشن. از در بیرون رفتیم و دستم رو سمت قفل روی دیوار دراز کردم، قلبم داشت دیوار قفسه‌ی سینه‌ام رو می‌شکست. با کنترلی که کنارش نصب بود، در محکم بسته شد. صدای قفل...
  7. (SINA)

    اتمام یافته رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی

    ریگان آهسته از زمین بلند شد، دستش رو جلو آورد و منم بالا کشید. هنوز درد شونه‌هام مثل آتیش زیر پوستم می‌سوخت، ولی با کمکش تونستم سر پا بایستم. سنگینی دستش روی بازوم مثل ستون بود. ریگان به شیشه اشاره کرد. ـ نگاه کن... اون دوتا رو می‌بینی؟ نگاهم دنبال دستش رفت. دو موجود که تا چند دقیقه پیش مثل...
  8. (SINA)

    طنز موسسه مالی اعتباری وزین (رقیب پرشین) با کمتر از نیم‌روز سابقه

    با مجوز کجا این موسسه فعالیتش رو شروع کرده؟ -2-37-=}
  9. (SINA)

    اطلاعیه اعلام پایان رمان کوتاه | کافه نویسندگان

    درود اعلام پایان تایپ رمان کوتاه کوه بی‌فروغ https://forum.cafewriters.xyz/threads/40958/#post-345116
  10. (SINA)

    نظارت همراه رمان کوه بی‌فروغ | ناظر: Azaliya

    درود ۴ پارت ارسال شد و رمانم تموم شد خسته نباشید بابت همراهی -53-؟"_}
  11. (SINA)

    پایه رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    در همون لحظه صدایی بلند شد. نه از زمین، نه از آسمون. انگار از ژرفای جاودانگی؛ صدایی که با شنیدنش همه‌ی استخون‌هام لرزید. - آذرمان! صدای یک پادشاه. نه، صدای شاه شاهان بود، صدای ذوالقرنین، پسر بهشتی: - برخیز و دستت را به من بده. این سرزمین خونت را نوشید و حالا به دربار آسمانی من بیا. نفسم تندتر شد...
  12. (SINA)

    پایه رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    از پشت سر آخرین چیزی که دیدم حلقه‌ی کوچک مردان ایران بود. یاور و بقیه کاتافراکت‌ها سپرهاشون رو کنار هم گذاشته بودن، شمشیرها بالا بود و رستم که نیمه‌جان هنوز فریاد میزد. عرب‌ها مثل سیل هجوم آوردن و نیزه‌هاشون فرو رفت. یکی‌یکی زمین می‌افتادن و خون، درفش‌ها رو خیس کرد. یاور آخرین بار نگاهش به من...
  13. (SINA)

    پایه رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    نریمان کنارم خون‌آلود و نفس‌زنان گفت: - آذرمان! این دیگه آخرشه. من گفتم: - پس بذار آخرمون مثل آتیش باشه. موج دشمن رسید و ما فریاد زدیم و درگیر شدیم. یکی از فرماندهان عرب که نامش «شرحبیل» بود با فریاد و شمشیر بلند به خط ما زد. نریمان شمشیرش رو به او کوبید، ولی نیزه‌ی سرباز دیگری از پشت سینه‌اش رو...
  14. (SINA)

    پایه رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    زمین دوباره لرزید و صدای طبل‌ها و تکبیرها از هر طرف بلند شد. من برگشتم و دیدم گرد و غبار تازه‌ای از سمت جنوب بلند شده، تازه‌ترین لشکر تازه‌نفس عرب‌ها رسیده بودن. یاور دندون‌هاش رو به‌هم فشرد: - هنوز تموم نشده. سیاهی موج‌وار به سمت ما ریخت و سوارکاران عرب، با پرچم‌های سیاه و سفید، از دو جناح...
  15. (SINA)

    شعر اشعار میروسلاو هولوب | شاعر اهل جمهوری چک

    معلم می‌پرسد بچه‌ها؟ ناپلئون بناپارت کی به دنیا آمد؟ بچه‌ها می‌گویند، هزار سال پیش بچه‌ها می‌گویند، صد سال پیش بچه‌ها می‌گویند، سال پیش کسی نمی‌داند. معلم می‌پرسد بچه‌ها؟ ناپلئون بناپارت چه کار کرد؟ بچه‌ها می‌گویند، جنگی را برد بچه‌ها می‌گویند، جنگی را باخت کسی نمی‌داند...
  16. (SINA)

    شعر اشعار میروسلاو هولوب | شاعر اهل جمهوری چک

    دلقک‌ها کجا میرن؟ دلقک‌ها چی میخورن؟ دلقک‌ها کجا میخوابن؟ دلقک‌ها چیکار میکنن وقتی که هیچکس حتی هیچکس دیگه نمیخنده؟ مامان؟
  17. (SINA)

    شعر اشعار میروسلاو هولوب | شاعر اهل جمهوری چک

    او خودش یک خانه ساخت، پی‌اش را، سنگ‌هایش را، دیوارهایش را، سقف بالا سرش را، دود و دودکشش را، چشم‌انداز از پنجره‌اش را، او خودش یک باغ را ایجاد کرد، پرچینش را، آویشنش را، کرم خاکی‌اش را، ژالهٔ شبانگاهش را، او سهمش را از آسمان برید. و باغ را در این آسمان پوشاند، و خانه را در باغ، و همهٔ اینها...
  18. (SINA)

    شعر اشعار میروسلاو هولوب | شاعر اهل جمهوری چک

    با دندان‌هایی چون موش باران خرد خرد سنگ را می‌جود. جلوه‌ی درختان در میان شهر چونان پیامبران است. شاید هق‌هق گریستن ِ عفریته‌های هولناک تاریکی است، شاید خنده‌ی خاموش‌شده‌ی گل‌های آن دوردست، در باغ است، که می‌کوشد سل را درمان کند با خش‌خش خود. شاید زمزمه‌ی تقدس ِ خشک‌سالی در زیر هر پوششی است...
  19. (SINA)

    شعر اشعار میروسلاو هولوب | شاعر اهل جمهوری چک

    این، یه پسره این، یه دختره پسره یه سگ داره دختره یه گربه سگه چه رنگیه؟ گربه هه چی؟ پسره و دختره توپ‌بازی می کنند توپ‌به کجا داره قِل می خوره؟ پسره کجا دفن شده دختره کجا دفن شده؟ بخوان و ترجمه کن به هر سکوتی و هر زبانی تو، خود، کجا دفن شده ای؟
عقب
بالا پایین