جادهای در پیش بود، بیانتها و خاموش. درختان سیاه مثل سایههای پیرامون کابوسی قد کشیده بودند و دستهای بیجانشان به آسمان خاکستری چنگ میزد. خانههایی در دل مه ایستاده بودند، خانههایی که انگار سالهاست کسی پنجرههایشان را نگشوده. سکوت، همهچیز را بلعیده بود؛ حتی باد هم جرئت عبور نداشت.
قدم...