نتایح جستجو

  1. eli74

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به این فکر می‌کنم که چه‌قدر سردمه. -2-35-
  2. eli74

    فراخوان • فراخوان جذب میکسر•

    درود و خسته نباشید. اعلام آمادگی "}__-2
  3. eli74

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    درود و خسته نباشید. درخواست تگ انحصاری داستان کوتاهم رو داشتم. "}__-2 https://forum.cafewriters.xyz/threads/43041/ https://forum.cafewriters.xyz/threads/43252/
  4. eli74

    تگ فرعی تگ فرعی | داستان کوتاه جهنم لبخند

    خیلی ممنون خوشگلم. shadi:_ t-icon12 -53-؟"_}
  5. eli74

    اطلاعیه درخواست نقد شورا | رمان کوتاه و داستان کوتاه

    سلام خسته نباشید.-53-؟"_} درخواست نقد داستان کوتاهم رو دارم. تگ فرعی داره https://forum.cafewriters.xyz/threads/43252/ https://forum.cafewriters.xyz/threads/43041/
  6. eli74

    تگ فرعی تگ فرعی | داستان کوتاه جهنم لبخند

    حتما عزیزم. ممنون بابت وقتی که گذاشتید. ژینا جانم، بعد از این اصلاح بشه می‌تونم تگ انحصاری بدم یا فقط برای رمان‌هاست؟
  7. eli74

    تگ فرعی تگ فرعی | داستان کوتاه جهنم لبخند

    سلام عزیزم. خیلی ممنون و خسته نباشید. لطف کردید t-icon12
  8. eli74

    گپ و گفت گپ با خانواده کافه نویسندگان

    آسمان جونم چقدر دوری 🤧🤪
  9. eli74

    تقدیمی [ این عکس رو تقدیم میکنم به ... ]

    من این خوشگلم dance-girl2-smiley_dut5 جلویی
  10. eli74

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده ام
  11. eli74

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

    سلام و خسته نباشید. درخواست تگ برای داستان کوتاهم داشتم. t-icon12 https://forum.cafewriters.xyz/threads/43041/
  12. eli74

    عالی داستان کوتاه جهنمِ لبخند| eli74

    سپهر مکث کوتاهی کرد. نگاهش را از آهو گرفت و مچ دستش را با تسمه‌های مشکی رنگ به صندلی بست‌. کمرش را صاف کرد و عقب کشید. دکتر را دید که با سرنگی در دست به سمت آهو می‌آید، قدم‌هایش آرام و با طمأنینه بودند. گویا یک دنیا زمان داشت برای کاری که قصد انجام دادنش را در سر می‌پروراند. کاری که آهو از...
  13. eli74

    عالی داستان کوتاه جهنمِ لبخند| eli74

    بهرام سرش را به نشانه‌ی احترام خم کرد و با لبخند از در خارج شد. قطره اشکی از چشم آهو به پایین راه پیدا کرد. دکتر نفس عمیقی کشید و در چشم‌های او دقیق شد. - منحصر به فردی! همیشه پیش خودم فکر می‌کردم، اولین آدمی که قانون شهر رو زیر پا می‌ذاره، یک مرد باشه. اما حالا تو، تمام پیش‌ بینی‌هام رو زیر و...
عقب
بالا پایین