وین گروهی که نورسیدستند
عشوه جاه و زر خریدستند
سرباغ و دل زمین دارند
کی دل عقل و شرع و دین دارند
ماه رویان تیره هوشانند
جاه جویان دین فروشانند
به جدل کوثر و به علم ابتر
به سخن فربه و به دین لاغر
با فراغند و بی فروغ همه
گه دریغند و گه دروغ همه
آنچه نیک از حدیث بگذارند
و آنچه باشد شنیع...
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
احمد شاملو
اتاق سرد آبی
انجمنادبیوفرهنگیکافهنویسندگانانجمن رمان نویسی کافه نویسندکان
انجمن رمان کافهنویسندگانانجمنکافه نويسندگان
انجمنکافهنویسندگان مرجع اصلی تایپ و دانلود رمان
اپیزود اول
حمدسلیمی
خون نوشته
دلنوشته
دلنوشته آویخته از زنجیر
دلنوشته های آنلاین
زنجیر
علی والی
محمود سرمدی
پادکست