هرگز ننالم از رنج و محنت خلق
که هرچه به سرم آمد، از دست خالق بود
هرگز نگویم پیش غیر، شکایت کولی
که هرچه بهتان شنیدم، از دهان اغیار بود
خواستم روزی از تو و خیالت، میان جمعی اجنبی سخن گویم
شهرهی یک شهر بودی؛ چارهام سکوت بود
هرگز خرج نکنم مهر بر مترسکی
که هرچه محبت کردم، حرام مشتی پوشال بود
بسمتعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقادپذیری و احترام به نظرات دنبالکنندگان رمانتون سپاسگذاریم.
خواهشمندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
?️قوانین ساب نقد کاربران
همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی میتوانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
?️تاپیک...
نگاهم کرد و بعد از چند ثانیه سرش را پایین انداخت.
- آره من دوتا بچه دارم یه دختر یه پسر.
نگاهش کردم. عاشق شده بود، هم پدر شده بود، هم زندگی خوبی داشت.
- به نظرت کار اشتباهی نمیکنیم برای ناهار بیرون بریم؟
سرم را پایین انداختم و انگشتان کشیدهام را در هم گره زدم.
- اونم تنها!
دستی به موهای لختش...
he and his friend
انجمن کافه نویسندکان
انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ دلنوشته
خط نستعلیق شکسته
خوشنویسی اسلامی
دلنوشته
دلنوشته عاشقانهعاشقانه
کیاناز تربتی نژاد
گروه او و دوستانش
[ساحل]
ساده بودی، ساده اما پیچیده.
حرفهایت کوتاه و خلاصه بود و
صدایت حکایت موج های دریا؛ حرف که میزدی چشمهایم را میبستم و آرامش پشت پلک هایم را میبوسید.
بعضی از نگاه ها
صدایِ قشنگی دارند
بدون کلامی
جویایِ حالت می شوند
بدون کلامی
" دوستت دارم " را می گویند،
بدون کلامی
آرامش و اطمینان را
به قلبت بر می گردانند
بعضی از نگاه ها
صدایِ قشنگی دارند
دُرست مانندِ نگاهِ تو ...
Lidiya
موضوع
دلنوشته
دلنوشته عاشقانهعاشقانه
متن احساسی
متن عاشقانه و احساسی
متون و دلنوشته
من و تو
من و تو میشیم ما
بـه تـو می اندیشم
اي سراپا همه ی خوبی
تک وتنها بـه تـو می اندیشم
هـمه وقت
همـه جا
مـن بـه هرحال کـه باشم بـه تـو میاندیشم
تـو بدان این را
تنها تـو بدان
تـو بیا
تـو بمان با مـن، تنها تـو بمان
Lidiya
موضوع
به تو می اندیشم
دلنوشته
دلنوشته عاشقانه و غمگین
عاشقانه
متون احساسی
متون و دلنوشته
بزار خیالت رو راحت کنم!
من همونقدر که برای بدست اوردنت سرسختم؛ می تونم خیلی ناگهانی دلسرد بشم!
دکمه توقف رو بزنم، یه موزیک لایت گوش کنم و به گذشته ها و خاطراتمون بخندم و بگم:
_ ببین دلبر درسته ما دلمون گیر شماست اما کنترول احساساتمون دستمونه.
(به تصویر خودش تو آیینه زل میزنه)
ولی من اینکه...
سالها بعد
قهرمان فیلم کسی نیست
که شهری را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد
به تنهایی
از عجیب ترین زندان ها فرار کند
و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد…
سالها بعد
قهرمان قصه کسی است
که “جرات” می کند
و میان “آدم ها”
“عاشق” می شود…
نادر ابراهیمی
Lidiya
موضوع
دلنوشته
دلنوشته عاشقانهعاشقانه
متن احساسی
متون و دلنوشته