تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

انجمن کافه نویسندگان

قطار پنجره هايش را
گرفته زير ب*غل مي رفت
و پشت ابر نهان مي شد...
دلم كه ماه محالش را
به حال بدرقه مي افتاد
جهان پر از چمدان مي شد
*
و برگ بود كه مي باريد
و بادْ خسته_وزان مي رفت...
خزان مسافتي از من بود
كه در تدارك رفتن بود
ولي همينكه خزان مي رفت
دوباره باز خزان مي شد...
*
مرا تو بي سببي هرگز
بدون ماه شبي هرگز
دو پيكِ آخر عمرم را
به اين شر*اب لبي هرگز...
براي هرگز ل*ب هايت
شر*اب نيز دهان مي شد
*
جذاميان دلم پيرند
و دست هاي تو اكسيرند
جوان شان كن اگر «آن»ي...
روايت است كه حافظ هم
به ياد روي تو پيري را
به يك اشاره جوان مي شد
*
قطارِ بي سر و بي دستان
روانه شد به انارستان
و جان خلق چه ارزان بود...
لبت كه سرخِ پريشان بود
به شهر ولوله مي افتاد
انار بس كه گران مي شد...
*
قطار پنجره هايش را
گرفته زير ب*غل مي رفت
و او به ماه عسل مي رفت
كه سر در آورَد از جايي...
خبر نداشت كه دنيايي
براي او نگران مي شد
*
به اختيار كه مي آييم؟
چرا براي چه مي آييم؟
نخواستيم! نمي آييم !
و آمديم... خداوندا!
چه خوب بود نه مي مانديم
نه وقت رفتن مان مي شد
*
به جز تو هيچكس اينجا نيست
خدا هم اين همه غمگين نيست
خدا هم اين همه تنها نيست...
بساط گريه مهيّا نيست
وگرنه رو به انارستان
چه سيل ها كه روان مي شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

لیلی! اگر به خواب نمی رفتم

یا از خودم فرار نمی کردم

حتماً به دلخراش ترین شکلِ

ممکن تو را به یاد می آوردم



بيچاره من، زنم به تو می گويد:

تا مرده ای به خانه ی خود برگرد

بيچاره او، اگر تو زنم بودی

اصلاً به او نگاه نمی كردم



حال و هوای پیر شدن دارم

در من همیشه برف گرفته و من

در برف پشت پنجره ام دارم

دنبال ردّ پای تو می گردم



لیلی! به جان مادرم از این جان

تا این شقیقه چند قدم راه است

تا این تفنگ چند قدم بردار

شلیک کن رها شوم از دردم



آن مرد با تمام افق هایش

حالا به چشم های تو محدود است

آفاق را بگرد ، اگر دیدی

مردی هنوز هست ، من آن مردم!



لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟

تا زنده ای به خانه ی خود برگرد

من هم اگر رها شوم از این درد

شاید به خواب های تو برگردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نانجمن کافه نویسندگان

نشد با شاخه هام ب*غل کنم تو رو

نشد نشد نشد برو برو برو



اراده داشتم به دونه کاشتن

که عادتت بدم به ریشه داشتن



که عادتت بدم یه گوشه بند شی

به مبتلا شدن علاقه مند شی



نشد که از دلم جدا کنم تو رو

نشد نشد گلم برو برو برو



نشد که بی دهن صدا کنم تو رو

تمام حرف من برو برو برو



قدیما هر گُلی شناسنامه داشت

تموم میشد وُ بازم ادامه داشت



تو شیشه ی گلاب تو شعر شاعرا

تو گل فروشیا تو جیب عابرا



همون کسا که از تو باغچه چیدنت

توی خیال شون ادامه میدنت



نشد که از دلم جدا کنم تو رو نشد نشد گلم برو برو برو

نشد که بی دهن صدا کنم تو رو تمام حرف من برو برو برو



تو داری از خودت فرار میکنی

داری با ریشه هات چیکار میکنی



برو برو ولی به رسم یادگار

شناسنامه تو توو خونه جا بذار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

آخ که چقدر خوبه، قدم زدن با تو
چه خوب و افتابیه، هوای من با تو


تو کافه های شلوغ، گوش دادن به صدات
چه لذتی داره...

تو خلوت کوچه، گرفتن دستات،
چه لذتی داره...

بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهام قهری
با اینکه میدونم ؛ تو بی اجازه ترین عاشق این شهری !

تو غربت خونه، جز منِ دیوونه، کی غصه ی تو رو خورد ؟
شبای تنهایی، بدون لالایی، چجوری خوابت برد ؟

آخ که چه دلگیره هوای من بی تو
چقدر نفسگیره، قدم زدن بی تو





تو خلوت کوچه گرفتن دستات

همش دروغه... دروغ

چقدر ادامه بدم ، به گم شدن تو این خیابونای شلوغ !



جز منِ دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره..

حتی واسه مردن، از توی دیوونه، اجازه میگیره ؟





چراغای رنگی، آدمای سنگی..سرفه و دلتنگی..
تو کافه ی خالی، یه استکان چایی..کنار تنهایی..

اون طرف میزم، جات خالیه عزیزم !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
این گلدان را کجای دلم بگذارم
که مشرف به پنجره‌ات باشد
واقعا چه ساعاتی از روز را
به چشمانم اختصاص دهم
که ناودان‌ها و معابر نرنجند از من؟
غمت غمگینم کرده‌است
اما دوستت‌دارم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
مطمئن باش کسی قادر نیست
منو از عشق تو برگردونه.‌..

***

ياد آن روز تلخ افتادم
كه هوای تو از سرم افتاد...
 
آخرین ویرایش:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
زمین گرد چه میخواهد؟
به جز به گرد تو چرخیدن
سپس به سوی تو غلتیدن
سپس به پای تو افتادن
توان این همه در من نیست
مرا ببخش اگر ماهی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
از نردبان بودن بسیار غمگینم
از آسمان بودن بسیار غمگینم
تمرین کنم باید، دیوار بودن را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
هر جا پِیِت گشته بودم، دلتنگ برگشته بودم...
آشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا