تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

انجمن کافه نویسندگان

ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها

در گلشن امید به شاخ شجر من
گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها

ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها

آلوده به خونابه هجر تو روان ها
پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها

وی مهره امید مرا زخم زمانه
در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها



کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم
بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها

خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت
از بیخبری او به جهان رفت خبرها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافهونویینگدان

ای چشم پر خمارت دل ها فگار کرده
وی زلف مشک‌ بارت جان ها شکار کرده
از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته
وز آه عاشقانت دریا بخار کرده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

دشوار عشق بر دلم آسان نمی کنی
درد مرا به بوسی درمان نمی کنی
بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه
گفتن چه سود با تو که فرمان نمی کنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا