تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

انجمن کافه نویسندگان

رنده..

هی پرنده‌ی بی‌پروا

در پیِ آن فوجِ گمشده بر مِه

آشیان مساز !

من ساختم،

باد آمد و همه‌ی رویاها را با خود برد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کفه نویسندگان

سکوت، روشنايی، رضايت.



اوايلِ عطرِ چيزی‌ست

شايد اوايلِ آسانِ چيزی ...!

همين ... ايستاده مقابلم

اما يادم نمی‌آيد.





اوايلِ عزيزِ ... اسمش چه بود؟

و سايه‌روشنِ دامنه‌ای در مِه

و سکوت

و روشنايی

و رضايت.

دو صندلیِ خالی،

فاخته‌ای در خواب،

و عطر چيزی عجيب

در ايوانی از نی و ناروَن.





همه رفته‌اند

و هر آن ممکن است

ماه بالا بيايد

ممکن است مسلمان شوم

ممکن است بروم گيتارِ خسته‌ام را بردارم

با باد بروم بردارم بياورم،

و يک اسم:

سکوت، روشنايی، رضايت.

و چيز ...!

حالا يکی از شما

به اين زنِ رو به مغرب نشسته ... بگويد:

اينجا چه می‌کند؟

ماه، مزار، دی، دنيا

و يک چيزِ ديگر...!

من ساکت‌ام، روشن‌ام، راضی‌ام

شما هم برويد

برويد زندگی کنيد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
خاکستری که تويی

خاموشی‌ات چراغی است

خانه به خانه

فراخوان روشنی.

خاکستری که تويی

بر اوراق شب اما

هر نقطه‌ی معناش

در تماشای فانوس و گريه

نطفه می‌بندد.



دريغا!

دريچه‌ای که آشنات باشد

در اوزانِ اين کوچه نيست،

رديف اين همه چراغِ مُرده

به چه کارت می‌آيد؟

سنگين و خسته

از کوچه‌ی کلمات می‌گذری

هر واژه ديواری‌ست

مُرده‌ريگ دفتری ناخوانا

که ترا هزارساله خواهد کرد

نگاه کن

هم پس از اين همه هوا

تنها يکی صدا

ترا به جانبِ مرگ می‌خواند.

انسانِ اين دقيقه‌ی بينا

کجاست

تا مَنَش بر سنگفرش ستاره

نظاره کنم.



خاکستری که ماييم

مگر که حوصله‌ی حلاجی ...

ورنه باد

رو به باد خواهد وزيد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.

من به نام اهل زمین است
که زنده ام.

زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذ*ت بو*سه آموخته ایم.

زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغو*ش و بو*سه های مگوی باز خواهیم گشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لم*سِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو:

دل اگر دل باشد،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

من از راهی دور

برای خواندنِ خواب های تو آمده ام،

من از راهی دور

برای گفتن از گریه های خویش.

... راهی نیست،

در دست افشانیِ حروف

باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،

من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم.

من

مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،

خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه.

من

بارانِ بریده ام به وقتِ دی،

گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه.

به من بگو

در این برهوتِ بی خواب و طی،

مگر من چه کرده ام

که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم

صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند

صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود

صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه،‌ تا سراغِ همسایه ...

صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...

تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم

آهسته زیر ل*ب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید

مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

...

تا تو دوباره بازآیی

من هم دوباره عاشق خواهم شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود

که راه را بی‌دلیلِ راه جسته بودیم

بی‌راه و بی‌شمال

بی‌راه و بی‌جنوب

بی‌راه و بی‌رویا.



من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام

اسامی آسان کسانم را

نامم را، دریا و رنگ روسری تو را، ری‌را!

دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد

حتی همان چند چراغ دور

که در خواب مسافرانْ مرده بودند!

...

من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام ری را،

شما، بانو که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منید

آیا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته ندیدید؟

می‌گویند در کوی شما

هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ،‌ ناله و

از ستاره، هق‌هقِ گریه شنیده است.



چه حوصله‌ئی ری‌را!

بگو رهایم کنند،‌

بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد

می‌خواهم به جایی دور خیره شوم

می‌خواهم سیگاری بگیرانم

می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم ...!

- آیا میان آن همه اتفاق

من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا