تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
بده آن باده دوشين که من از نوش تو مستم
بده اي حاتم عالم قدح زفت به دستم

ز من اي ساقي مردان نفسي روي مگردان
دل من مشکن اگر نه قدح و شيشه شکستم

قدحي بود به دستم بفکندم بشکستم
کف صد پاي برهنه من از آن شيشه بخستم

تو بدان شيشه پرستي که ز شيشه است شرابت
مي من نيست ز شيره ز چه رو شيشه پرستم

بکش اي دل مي جاني و بخسب ايمن و فارغ
که سر غصه بريدم ز غم و غصه برستم

دل من رفت به بالا تن من رفت به پستي
من بيچاره کجايم نه به بالا نه به پستم

چه خوش آويخته سيبم که ز سنگت نشکيبم
ز بلي چون بشکيبم من اگر م*ست الستم

تو ز من پرس که اين عشق چه گنج است و چه دارد
تو مرا نيز از او پرس که گويد چه کسستم

به ل*ب جوي چه گردي بجه از جوي چو مردي
بجه از جوي و مرا جو که من از جوي بجستم

فلئن قمت اقمنا و لئن رحت رحلنا
چو بخوردي تو بخوردم چو نشستي تو نشستم

منم آن م*ست دهلزن که شدم م*ست به ميدان
دهل خويش چو پرچم به سر نيزه ببستم

چه خوش و بيخود شاهي هله خاموش چو ماهي
چو ز هستي برهيدم چه کشي باز به هستم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی ، هم بسازی ، هم بتابی در جهان
آفتابی ، ماهتابی ، آتشی ، مومی بگو

گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی ، حی قیومی بگو

ای دل پران من تا کی از این ویرانه تن
گر تو بازی بر پر آنجا ور تو خود بومی بگو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ای هو*س‌های دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا

مشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا

از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا

درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل
در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا

تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم
از جمالت غافلم بیا بیا بیا بیا

تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو
غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما

شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی
ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکسـت

من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام

دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها
می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها

زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت

گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می‌تواند زشــت هم زیبا شــود

حال من ، در شهر احسـاسم گم است
حال من ، عشق تمام مردم است

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح‌هـا ، لبـخند‌هـا ، آوازهـــا

ای خــــطوط چهــــره‌ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی‌شـود
مثنوی‌هایـم همــه نو می‌شـود

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می‌دهــد
واژه‌هایـم بوی بـاران می‌دهـــد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم

ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,566
15,433
218
میان ستاره‌ای
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد



غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,566
15,433
218
میان ستاره‌ای
بیـا ای هم دل محــرم بگیر این باده خرم

چنان ســــرمست شو این دم که نشناسی مقامی را



بــــرو ای راه ره پیما بدان خورشید جــان افزا

از این مجنون پرسودا ببر آن جا ســـــلامی را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,566
15,433
218
میان ستاره‌ای
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد



ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا