مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقامدار آزمایشی
برترین مقامدار سال
سرشار شو از من
هوسم کن
تمامم کن
اسرافم کن
فدایم کن
طلبم کن
فراچنگام آور
مهارم کن
پنهانم کن
میخواهم از آنِ کسی باشم
میخواهم از آنِ تو باشم
زمان ، زمان توست
و من
آن گریزپای دردمند
که از هر آنچه در راهاش آید برمیجهد
اما زمان ، زمان توست و من آن را به یقین میدانم
زمان آنکه هستیام قطرهقطره بر جان تو تراود
زمان آنهمه محبتی که هیچگاه بروزش ندادهام
زمان آن سکوتها که از هر چه واژه عاریاند
زمان تو ، طلوع خون که اندوه به رگانام ریخت
زمان تو ، نیمه شبی واهشته که بر من رفت
از خود برهانم
از جان خود آزاد کن مرا
من آنام که مینالد
که میسوزد
که رنج میبرد
من آنام که برمیتازد
میخروشد
میخواند
نه من این من را نمیخواهم
یاریم کن تا این دروازههای سترگ را برشکنام
با شانههای ابریشمینات
از زمین بیرون کش این لنگرها را
که یکروز عصر دردِ مرا اینچنین به چهارمیخ کشیدند
از خود برهانم
از جان خود آزاد کن مرا
چرا که تو راه من هستی
تو را در نبردی سهمگین پی ریختم
تو از نبرد تیره و تار من با خودم بهدر آمدی
مُهرِ من بر توست
مُهر این اشتیاق سیریناپذیر
با من بیا ، تا ک*مر راه را با هم برشکنایم
من راه تو خواهم بود
بیا تا بیایم
آرزویم کن
تمامم کن
اسرافم کن
فدایم کن
درهمشکن حصار آخرین مرزهای مرا
تا بتوانم سرانجام
بدوم
در گریزی دیوانهوار
سیل شوم
چون رودی سهمناک ، زمینها را غرقه سازم
بگشایم
این بندها را ، آه خدایا ، این بندها
درهم کوبم
بسوزانم
ویران سازم
چون گدازهای مجنون
هر آنچه را که در وجود است
بدوم
از خود بیخود ، سرگشته
رها از خود
وحشیانه رها
بروم ، خدایا ، بروم
پابلو نرودا
آخرین ویرایش توسط مدیر: