تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار پابلو نرودا | شاعر شیلی

و اکنون تو از آن منی
با رویا هایت در رویای من بیارام
عشق و رنج و کار
یکسره در خواب رفته اند
شب بر ارابه ناپیدایش می راند
و تو در کنارم چونان کهربا آرمیده ای

کسی دیگر ، عشق من
در رویاهایم نخواهد آرمید
تو خواهی آمد
و ما دستادست بر فراز سیلاب زمان خواهیم گذشت
کسی دیگر در گذر از سایه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، همیشه سبز
همیشه خورشید
همیشه ماه

دستانت آماده گشودن مشتهای ظریفشانند
تا آیات حادثه ای لطیف از آنان بچکد
چونان دو بال خاکستری
چشمانت بسته اند
و من بال می گشایم

در میانه امواجی که تو بر آورده ای
من ربوده می شوم
شب ، جهان ، باد ، در دایره تقدیرشان می چزخند
بی تو
من
تنها خیال واره تو هستم
و این خود همه چیز است

پابلو نرودا

مترجم : سیامک بهرام پرور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چنان سیب سرخی در دست می فشارمت
چنان سیب سرخی که آب شیرین را از خاک می نوشد
تو را می نوشم
در تملکم نیستی
نه شبت ، نه هوایت ، و نه سپیده دمت
نه ، من تو را با دست هایم محصور نمی کنم
که بوی خوش تو
متعلق به تمام سرزمین من است
به تمام کاج های بلند سرزمین من
تنها ، گاه گاه
چنان سیب سرخی در دست می فشارمت
چنان سیب سرخی که آب شیرین را از خاک می نوشد
تو را می نوشم

پیش از این شاید مرده بودم من
پیش از آنکه بیایی
قبل از اینکه عاشقت باشم
پیش از این شاید مرده بودم من
تا تو آمدی
و تا دهانت به قلب من بو*سه ای زد
و تا عشق در من زاده شد
تداعی بو*سه هایت
از پس خیابانی بلند
خیابانی بلند با نام زندگی
ادامه ام داد
ادامه ام داد چونان مردی مجروح
که دست بر دیوار
خود را به کلبه مع*شوقه اش می کشاند

مردی در آستانه مرگی
تا در پس خیابانی بلند تو را یافتم
تو را شناختم
و من امروز در سرزمین خویش خوشبختم
سرزمینی از بو*سه هایت
و آتشفشان سینه هایت

پابلو نرودا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را رنجانده‌ام عزیزم
روح تو را از هم دریده‌ام

مرا درک کن
همه می‌دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها

در تو من
افتان و خیزان می‌روم
می‌افتم و سر تاپا شعله بر می‌خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی

و دست ظریف تو
ساخته از نان و گیتار
باید بر سینه‌ام آرام گیرد
زمانی که راهی نَبردَم

به این سبب است که
در تو سنگی سخت می‌جویم
دستان سختم را در خون تو فرو می‌کنم
تا سختی تو را بیابم
ژرفایی را که نیازمند آنم
و اگر تنها
خنده‌ی بلورین تو را بیابم
اگر چیزی نباشد
پای بر روی آن سفت می‌کنم

محبوب من
بپذیر
اندوه مرا و خشم مرا
دستان دشمن خوی مرا
که تو را اندکی نابود می‌کنند
تا شاید دگر بار برخیزی از خاک
همسو با نبرد های من

پابلو نرودا
برگردان : احمد پوری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اکنون که این در شبانه را می بندیم عشق من
همراه من بیا به تو در توی سایه ها
رویاهایت را فرو گذار
با آسمانت به چشمانم درآ
در خونم جاری شو
چونان رودخانه ای وحشی

وداع با روشنای مهیب روز
که قطره قطره در جوال گذشته می چکد
وداع با پرتو ساعت و نارنج
سایه ، دوست گاهگاهم خوش آمدی

در این کشتی
یا در میانه امواج
در مرگ
یا در حیاتی تازه
دیگر بار به هم می پیوندیم‌
خواب آلود
و باز می خیزیم
چونان عروسی شب در خون

نمی دانم کیست که می زید و می میرد
می خوابد و بر می خیزد
اما این قلب توست
که همه موهبتهای غروب را در سینه ام می پراکند

پابلو نرودا
مترجم : سیامک بهرام پرور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این شفق را هم از دست داده‌ایم
هیچ‌کسی ما را
دست‌دردست هم نمی‌دید این عصر
وقتی شب نیلگون بر دنیا می‌افتاد
من از پنجره‌ام
جشن غروب را دیده‌ام سرِ تپه‌های دور
گاه مثل یک سکه
یک تکه آفتاب میان دست‌های من می‌سوخت
تو را از ته دل به‌یاد می‌آوردم
دلی فشرده به غم
غمی که آشنای توست
پس تو کجا بودی ؟
پس که بود آنجا ؟
گویای چه حرف ؟
چرا تمامیِ عشق یک‌باره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس می‌کنم که غمگینم
و حس می‌کنم که تو دوری ؟

پابلو نرودا
مترجم : بیژن الهی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دور از من نمان
حتى براى یک روز
آخر ، چطور
آخر
چگونه بگویمت
که روز طویل است
و بایدم تا تو را انتظار کشم
همچون انتظار در ایستگاه
آن هنگام که قطارها جاى دیگرى به خواب رفته اند

نرو
حتى براى یک ساعت
آخر در همان یک ساعت
قطرات تشویش دست به دست هم دهند
و چه بسا
تمامی دودهای جهان که در پی مَسکَنی سرگردانند
بیایند
تا قلب باخته ام را غصب نمایند

واى
نکند نقش نیم رخت برروى ماسه ها لگد کوب شود
واى
نکند پلکهایت در این غیاب ، پرپرزنان دور گردند

نرو محبوبم ، حتى براى یک لحظه
آخر در همان یک لحظه
آنچنان دور میشوى
که بایدم تا دور تا دور زمین را درنوردم ، پرسان
آیا بازخواهى گشت
یا رهایم میکنى تا جان دهم ؟

پابلو نرودا
مترجم : مونا مویدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کنون ، کوچکِ من
شاخه های پیچکِ گل را هدیه کن
و سینه های عطرانگیزت را
به دمی که می تازد
غم باد
و پروانه ها را لگدکوب می کند

دوستت دارم
و شادمانی من
می گزد لبانِ نرم تو را

گرانه و سنگین بود
این
به من عادت کردن ات

عادت به روح منزوی و وحشی من
و نامم
که از آن گریزانند همه
مدیدی هست
ای مروارید تک
تو را عاشقم
و تو را چون بانوی کهکشان باور دارم

گل های شادی را از کوهپایه می چینم
فندق های سیاه تو را
و سبدهایی از حصیر جنگل
پر از بو*سه ها
با تو چنان می کنم
که بهار
با درختان گیلاس

پابلو نرودا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به آن چه پیش از من رخ داده
حسادت نمی کنم
با یک مرد بیا
بر روی شانه هایت
با صد مرد بیا ،در مویت
با هزاران مرد بیا، در میان سینه و پاهایت
بیا ، مانند یک رودخانه
پر از مردها ی مغروق
که به دریا می ریزند
به خیزابی ابدی ، به زمان

همه ی آن ها را به آن جا بیاور
که من در انتظارت ایستاده ام
ما می بایست همیشه تنها باشیم
ما می بایست همیشه تو و من باشیم
تنها بر زمین
تا زندگیمان را بیاغازیم

پابلو نرودا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
منتقد انجمن
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,144
21,231
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?

‍آغو*ش تو کافی‌ست

%D8%AE%D9%88%D8%B4_%D8%A7%D9%85%D8%A6%DB%8C.jpg


آغو*ش‌ تو برای دل من کافی‌ست
و بال‌های من برای آزادی تو
آن‌چه بر روح‌ات خفته است
با دهان من به بهشت روانه خواهد شد

فکر و خیال هر روزه در وجود توست
تو می‌رسی
به‌سان حجامت گل‌ها توسط شبنم
با نبودن‌ات افق را محو می‌کنی
به‌سان موج در پروازی ابدی هستی

گفته بودم
تو آوازی هستی در باد
مانند کاج‌ها ، مانند دکل‌ها
به‌سان آنان افراشته و کم‌حرفی
و تو غمناک می‌گردی به ناگاه
مانند سفردریایی

تو به‌سان جاده‌ای قدیمی جمع می‌کنی
همه‌چیز را در خودت
تو سرشار از پژواک و نواهای دل‌تنگی‌آوری
و من آنگاه بیدار شدم که پرندگان خفته در روح‌ات
پرگشوده و رفته‌ بودند

پابلو نرودا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا