تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
پیش‌ترها با خود می‌گفتم که ذات دنیا نامهربانی با آدم‌هاست اما اکنون بسیار خود را شکسته و خالی می‌یابم، طوری که انگار یک ساختمان نیمه‌کاره‌ام. رها شده‌ام و معمار من سال‌ها پیش مرده است. خالی‌ و خطاکار، درست مانند قسمتی از یک نوار کاست قدیمی که در صدای آرام بنان، خللی ایجاد می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
در تمام دقایق زندگی، چون سواری تفنگ به دست به دنبال آهوی گریزپایی، به دنبال رهایی بوده‌ام. سخت و مصمم، با کامی حریصِ لذ*ت.
حالا انگار اسب من مرده است، توانِ راه رفتنم مثله شده و در دشتی که تمام گل‌هایش از ریشه درآمده رهایم کرده‌اند. من آزادم، آزادم که در ناامیدی دست و پا بزنم، آزادم که گیسوانم را بتراشم، آزادم که از درد فریاد بکشم، آزادم که سرگردان باشم و به کهنگی خودم لگد بزنم؛ حالا مرا آزاد گذاشته‌اند که بمیرم!
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
از من برنمی‌آید که خودم را بکشم. مادرِ تمام لبخندهای جهان، خودش را از درخت آلبالوی ارثیه‌اش حلق‌آویز کند؟ اگرچه آن‌روز که مردی در پسِ خمِ خداحافظی‌ به من گفت اگر پیامبر می‌شدی، پیامِ خنده می‌آوردی؛ من نمی‌دانستم روزی به کام خنده‌ی خودم شوکران خواهم ریخت!
و حالا، منی هستم که تمام گنجشک‌های شاد دنیا با صدای قدم‌های مغمومم هراسیده از شاخه می‌پرند... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
چیزی نبوده است که با مرور زمان از بین برود یا تقلیل شود، من روح افلیجی بودم در جسمی که سالم بود؛ خوب می‌خوردم، راه می‌رفتم، حتی خوب حرف می‌زدم و هرگز کسی نمی‌دانست چگونه در خلوت، چون بیگانه‌ای از سرزمینی نامعلوم از همه‌چیز وحشت می‌کردم و هرچه می‌خواستم غربت را از خودم جدا سازم، تنها دل و جگرم در دستانم می‌آمد. راستش از اول هم توانی نداشتم که حالا از بین رفته باشد... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
شباهتم با وطن را دریافتم، هردویِ ما متعلق به هیچ‌کجا نیستیم؛ نه آن‌طور که می‌پنداشتند گرم و صمیمی هستیم و نه آن‌طور که باید پناه دادن را یاد گرفته‌ایم. می‌شود گفت من و وطن خواهر شده‌ایم!
من درست همان‌گونه چرک کرده و پرآشوبم که وطن، پس از هر خراش تازه‌ای که تاریخ به تنش می‌زند، سر باز می‌کند و رودی از خون و عفونت پس می‌دهد.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
روبه‌روی غم ایستاده‌ام، عور و برهنه، با تنی که از هیچ‌چیز جز زندگی با دست‌های کوتاه نترسیده است و بازگشتِ انسان‌ها نه به خاک است و نه به آسمان، انسان‌ها به غم بازمی‌گردند!
بر تخت خواب می‌لولم و در غم تنیده می‌شوم چون درختی با ریشه‌هایش... راستی ثمره‌ی من چه خواهد بود؟
اندوهی که تکثیر می‌شود و چشم‌های نیمه شرقی مرا دارد؟
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
من همیشه آدم زمستان بوده‌ام. نه این‌که بهار و تابستان را دوست نداشته باشم، اما بهار بیش از اندازه آرام و پوست‌مرده است. کبوترها آرام می‌پرند و گنجشک آرام جیک می‌زند. صدای پای رودخانه شنیده نمی‌شود؛ درختان در خفا شکوفه می‌زنند که مبادا شبِ عربده‌زن، شتاب‌ ارغوانی‌شان را ببیند. بهار نباید آرام و پوست‌مرده باشد، و الا چه تفاوتی دارد با زمستانی که من آدمش هستم؟ زمستانی که مانند من می‌خزد، آرام و بی‌صدا.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
875
5,032
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
برای من؟ نه! تو می‌توانی برای گل کاکتوس کوچکی که آبش می‌دهی غبطه بخوری. می‌توانی برای پرستوی مهاجری که آزاد است یا درب چوبی خانه‌ای، پنجره‌ی دوجداره‌ای که در برابر باد و طوفان ایستاده است، می‌توانی برای نخ‌های سیگار بهمنی که عاشقانی هم دارد غبطه بخوری؛ اما هرچه می‌کنی، احوال مرا مایه‌ی خوشبختی و مرا خوشبخت ندان. من حتا درب و پنجره‌ای نیستم. گلدان خالی‌ام که می‌شکند و پرنده‌ای که دارد سقوط می‌کند... .
 
بالا