تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته کاف مثل کاژه | به قلم پریسان‌خاتون

  • شروع کننده موضوع خاتون
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 518
  • پاسخ ها 30
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
کاژه گیان؛
این‌ها چه می‌گویند؟
از کدام غم حرف می‌زنند؟
اصلاً تو کجایی؟
چپ‌چپ نگاه‌اش کردم
و سمت اتاق‌ات رفتم.
در را که باز کردم،
از سردی‌اش یخ زدم!
شاید پنجره باز مانده است،
شاید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
پنجره کجا است؟
هوا کجا است؟
تو کجایی بانویِ عزیزم؟!
عکس روبان گرفته‌ات را که دیدم
زیر خنده زدم
و از اتاق بیرون دویدم.
این یک شوخیِ زن‌عمو قشنگ نبود،
باید با او حرف می‌زدم
تا دیگر کارش را تکرار نکند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
زیرِ سینیِ چای زدم
و سرش داد کشیدم.
بی‌چاره گرخید
و باز اشک سر داد!
این‌روزها،
خیلی لوس شده است
و تا چیزی می‌گویم،
بنای گریه می‌گذارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
دایه گیان،
با چشم‌های گریان
پیشانی‌ام را بوسید و گفت:
«- آرام باش تنیا یادگارم!»
وای که یا دیوانه شده بودند،
یا آلزایمر داشتند!
شاید هم که کابوس می‌دیدم!
شاید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
آخ!
یک چیز را از خاطر بردم،
ریش‌های پدر را دید‌ه‌ای؟
اگر چهره‌ی مغموم
و گودیِ چشمان‌اش را فاکتور بگیریم،
به نگاه‌های مشکی‌اش می‌آید
و اگر تو هم،
در قابِ نگاه‌هایش بدرخشی،
که نورِ علی نور می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
شاید باورت نشود،
اما خانم معلم به خانه‌یمان آمده بود!
و من چه‌قدر ذوق کردم.
به استقبال‌اش دویدم،
در آغو*ش‌اش حل شدم
و گفتم:
«- خانم جان، چند وقتی‌ است به خاطر سیل، از درس‌مان عقب افتاده‌ایم.»
متفکر شدم و ادامه دادم:
«- الان باید به حرفِ کاف رسیده باشیم!»
با همان گردوی کوچکِ گلویش،
سر تکان داد و بلبل‌زبانی کردم:
«- کاف مثلِ کاژه!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
نمی‌دانم چه‌شد،
که یک‌هو او هم به گریه افتاد؟!
و کاژه گیان؛
به چشمان‌ات قسم،
من حرف بدی نزدم!
شاید که خودش دل‌نازک شده بود!
شاید...
شانه‌هایم را گرفت و گفت:
«- بی‌کاژه شدی روله!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
چقدر مسخره حرف می‌زد!
مگر می‌شود من بی‌کاژه شوم؟
کاژه‌ی من تویی،
پناه‌ام تویی،
مامن‌ام تویی،
و عکس روبان گرفته‌ات
چرا دندان نشان داد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
درِ آهنیِ خانه باز شد،
شیون‌ و زاری‌ها بیش‌تر شدند
و قامتِ رشید و بلندِ بابا گیان،
زیر تابوت‌ات خم شد.
تابوت را زمین گذاشتند
و مقابل‌اش زانو زدم.
سجده‌ات کردم،
اشک ریختم،
مویه کردم،
و شاید که صدایت در خانه پیچید!
شاید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb
62
0
53
سنندج
وضعیت پروفایل
درحال فراموشی...
و این‌بار را، من برایت لالایی نواختم:
«- بخواب آروم تو آغوشم،
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من،
تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه،
بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم،
نشی تو بی قراری گم
لالا لالا گل مریم،
چشمات رو هم میره کم‌کم
لالا لالا گل یاسم،
ازت می‌خونه احساسم
لالا لالا گل پونه،
عزیزنم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم،
ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم،
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من،
تو پاییز و بهار من
لالا لالا گل پونه،
عزیزنم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم،
ببین بی‌تو پر از دردم... »
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا