صدای جهیدن طرف به گوشش خورد و باعث افزایش سرعتش شد. از بین درختان پیچ در پیچ میگذشت، از روی سنگهای کوچک و بزرگ میپرید تا از آن کابوس دور شوم. تنش میلرزید و چشمانش از وحشت گشاد شده بود که ناگهان پایش پیچ خورد، اما قبل از اینکه نقش بر زمین شوم...