تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر شاه بیت ♚

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 650
  • پاسخ ها 43
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
از بودن با تو از این آغاز می ترسم
از اینکه با من می شوی همراز می ترسم

عمری کبوتر با کبوتر عاشقی کرده
حالا به بازی می رسد ... من باز می ترسم

چشمان تو تیر و دلم صید و کمان ابرو
فکر شکاری و من از پرواز می ترسم

محدوده ی بازی من محدود شد با تو
شاهم ولی از کیش یک سرباز می ترسم

شق القمر کردم دلت را بعد ترسیدم
پیغمبری هستم که از اعجاز می ترسم

- محمد شیخی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
روزی که دل بستم به خود گفتم
با رنج دل کندن چه خواهی کرد ؟

این زن دلش پا بند ماندن نیست
با رفتن این زن چه خواهی کرد ؟

او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که می گفت عاشق نیست

تو فرض کن آمد در آغوشت
با یک بغـ*ـل آهن چه خواهی کرد ؟

گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامه ای هم آمد و خواندی

وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد ؟

تسلیم شو ای جنگجوی پیر
سهم تو پیروزی نخواهد بود

با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد ؟

گفتم : بیا آینده ی من باش
تنها دلیل خنده ی من باش

خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید : بعد از من چه خواهی کرد ؟

- محمد رضا طاهری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
ای دخترکِ خیره سرِ یاغیِ تردست
ل*ب های شما عامل بیماری قند است

تو شانه کنی یا نکنی آن همه مو را
این منظره زیباست , چه آشفته چه یکدست

هم عشق تو در دوره ی قاجار گران است
هم باعث دیوانگی حاکم زند است

باور بکن این قصه ی خورشید بهانه ست
منظومه ی شمسی به نفس های تو بند است

وقتی که غزل قافیه کم داشته باشد
لبخند تو در حکم همین برگ برنده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
سر منشا آغاز جهان موی تو بوده
انواع عسل از ل*ب کندوی تو بوده

در شعر کلاسیک و کمی قبل تر از آن
حتی وزش باد صبا سوی تو بوده

چنگیزی و خون ریزی و شمشیر کبودت
برندگی تیز دو ابروی تو بوده

نقاش ازل گفت که یک دفتر صد برگ
مصرف شده ی طرح دو زانوی تو بوده

من مثل همان شیر ژیانم که همیشه
مغرور به این است که آهوی تو بوده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
من از آن گل که رنگین جامه و خوشبوست می ترسم
زلیخا وار از هر کس که زیبا روست می ترسم

چو فرهادی که مجنون شد نمی دانم چرا دیگر
ز هر انسان که شیرین نام و لیلی خوست می ترسم

کمان ابرویی آتش در دل پرخون فکند و رفت
پس از آن از هر آن کس که کمان ابرو ست می ترسم

نه از موی خود اندیشم که یاد او سپیدش کرد
از این سایه که همچون او سیه گیسو ست می ترسم

چنانم آتش اندر دل بزد مهرش که بعد از این
ز هر جاندار و بی جانی که شکل اوست می ترسم

دل خورشید می سوزد به حال تشنه ای چون من
که از هر چشمه ای که بر لبش آهوست می ترسم

- حسین رسولی ( کوزه )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حالِ یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند

حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

آنقدر دل بسته ام بر دکمه پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیدم
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند

- علی صفری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
عشق تو مثل شعر ، شیرینه
مثل غیرت تو فکر یه مرده
پدرم میگه موت مثل کوه
تو شبش خیلیارو گم کرده

ولی من دامنت رو دوس دارم !

هرچی باشی واسم مثه نوری
وقتی میبینمت چشام بازه
مامانم از تو دلخوره ، اما
تن تو شرجیای اهوازه

اون چمیدونه من تو رو میخوام !

تو قدمهات یه نظم و ترتیبه
که خدا خلق کرده تنهایی
تق تتق تق تتق تتق تق تق
مثل بارون رو شیروونیایی !

تو بهاری واسه خیابونا !

شالتُ شل نمی کنی ، اما
این موهاتن که سرکشن انگار
خواهرم میگه وضعتو دیده
جمع کن موتُ آخه لاکردار !

اینطوری آبمون دو جو میشه !

شال یاسی رو سر که میزاری
میشه بوی بهار و حسش کرد
تو که بسی ، خدا واسه چی پس
ماه و تو آسمون طلسمش کرد

تو بلندی و آسمون کوتاه !

کل دنیا رو میشه عاشق کرد
میشه جنگا تموم شه یک لحظه
تو که لبهات و واکنی صلحه
خنده تو مخدره محضه !

پس بخند و جهان و راحت کن .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است

آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم
لای صد خاطره گندیدم و مرداب شدم

آه , مرداب شدم , تا که تو دریا بشوی
پای تو آب شدم , تا که تو سرپا بشوی

مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی
از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی

این همه شعر نگفتم که بخوانی , بروی
پای یک مرد زمین خورده نمانی , بروی

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
از این فضای مجازی بیا زمستان را
به بـ..وسـ..ـه ای گرم کنی سردی گریبان را

به کفر می طلبد هرچه را که ایمان است
اگر نگاه کنم زلف نا مسلمان را

تو آمدی که بچینم اگر چه ممکن نیست
به روی گونه ی تو سیب های لبنان را

بدون روسری و چادر این کبوتر ها
ز شانه ی تو بچینند ریزه ی نان را

تویی الهه ی روم و خدای مصری من
بیا که زنده کنی پاندورای یونان را

تو کیستی ؟ تو همان معبدی که می خواهم
تویی پرستشگاهی که بـرده ایمان را

تمام سهم من از چشم تو همین عکس است
بیا که رنگ دهی حقیقت بهاران را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا