تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

سرِ جنگ دارم هر سال با پاييز!
با پاييزى كه هواىِ دلبرانه اش بد جور هوايى ام مى كند
هواىِ تو مى افتد به دلم ...
دم و بازدم ام حتى اين روز ها فرق ميكند!
نفس هاى عميقى ميكشم و با " آه "،
حجم ريه هايى كه از نبودنت پر است را خالى ميكنم!
خدا كند،
يارى اگر داريد،
اگر هست!
قسمت ِ تان باشد ؛
همين پاييز
خدا كند" امّا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدمى براى رفتن،
هزار و يك بهانه می خواهد
براىِ ماندن اما
فقط يك دليل...
يك حالِ خوب از جنس دوست داشتن،
شش دانگ حواس جمع،
یک اولویت تغییر ناپذیر،
یک تکیه گاه گرم...
آن ها که به یکباره می روند،
قبل تر ها دیدنی ها را دیده اند!
تقلاهایشان را کرده اند!
فریاد هایشان را زده اند!
شکسته هایشان را بند زده اند و دوباره شکسته اند...
و آنگاه که تنها دلیل ماندن را از دست رفته دیده اند بار و بندیلشان را جمع کرده اند و
برای همیشه رفته اند...
تا شاید روزی،
جایی،
گوشه ای دیگر،
آن تنها بهانه را،
از دلِ زندگی بیرون بکشند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدمهايي سر راهتان قرار ميگيرند كه "سمي"اند...
كه آرام آرام درونتان رخنه ميكنند
و تمام زندگيتان را نابود ميكنند...
آدمهايي از جنس دو رويي،از جنس تملق...
كه حرف و عملشان از زمين تا آسمان فاصله دارد...
كه ماسك مهرباني جلوي صورت ميگيرند
و خنجر را در پشت نگه ميدارند...
كه از هر آدمي تكه اي از خصوصي ترينشان را جدا ميكنند و در معرض ديد عموم ميگذارند...
از آنچه فكر ميكنيد به شما نزديكترند...
احتياط كنيد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از من اصرار و از او انکار...
تصدقش که دلش نمی‌آمد من هم
سرما بخورم
آخر شب بود و پاییز بود و باران
من بودم و یار بود و خیابان
و حالا
من مانده امُ
سرفه هایی که از هر چیزِ دیگری
بیشتر می‌چسبد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه چیز خوب بود
صبح هایمان با هم به خیر میشد
شب ها هم به خوش ؛
همه چیز خوب پیش می‌رفت
تا اینکه فهمیدیم
بدون هم زنده میمانیم
و این فهمیدن شد
بدترین کابوس عاشقانه‌هایمان ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لطفاً ناگهانى رُخ بده!
غافلگيرم كن!
لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلاً فكرش را هم نكنم!
آنجا كه حتى صورتت را هم از ياد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم كه بيايى،
هرگذشته اى هم كه داشته باشى،
با ارزشى...
درست مثلِ پيدا كردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جيبِ لباسم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
تا بحال به ظرفيت ميزهاي كافه فكر كرده ايد؟
كه چه دل پُري دارند؟
كه شاهد تمام اسرار ما ميباشند
كه همه ي ما آدمها،دوراني را در كافه ها زندگي كرديم
كه سرمان را روي ميز گذاشتيم و اشك ريختيم
كه لرزش دست تك تكمان را حس كرده
كه شاهد چه دروغهايي كه نبوده
كه چه قول و قرارهايي را كه نشنيده
كه پاي تمام خوشي ها و غم هامان صبوري كرده
ميزهاي كافه ها،از آنچه از نزديك ميبينيد،به ما نزديكترند
قدرشان را بدانيد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا