خب سلام
دیابلو یکی از رماناییه که شاید در نظر اول موضوع و ایده به نظر کلیشه ای باشه اما وقتی وارد بطن
رمان میشی متوجه تمایز، چه توی قلم نویسنده چه توی سیر و توصیفات با بقیه رمانای مشابه خواهی شد. بذار یواش یواش بریم جلو...
اول از همه نام! همینکه از عبارات متداول برای
رمان های مشابه جنایی استفاده نشده باعث میشه ذهن خواننده از کلیشه فاصله بگیره و یه انتخاب هوشمندانه دیگه نویسنده گنجوندن کلمه نو و جدید دیابلو داخل یک جملست! من دیابلو هستم حسی متفاوت و به مراتب بهتر از دیابلوی خالی به خواننده القا می کنه و داد می زنه شخصیت اصلی
رمان به دنبال اینه که به خودش و به همه بفهمونه که شیطانه و همین درگیری و کنجکاوی خوبی رو ایجاد می کنه.
به خلاصه
رمان نگاه کنید... نویسنده می تونست یه متن پیچیده و سنگین تر با آرایه های ادبی و ریز و رو کشیدن هایی که امروزه توی خلاصه ها باب شده شروع کنه اما با زبانی بسیار ساده و روان و به شدت راحت و به اصطلاح خودمونی اومده فضا و حال و هوای
رمان رو به روشن ترین روش ممکن به خواننده انتقال داده و از همون ابتدا باعث میشه با داستان و شخصیتش احساس راحتی کنیم و من بابت همین آغاز راحت از کلمات و جملات تکراری و متداول چشم پوشی می کنم و با حس بهتری سراغ مطالعه متن می رم
چیز دیگه ای که در مورد دیابلو دوست دارم بگم منحصر به فرد بودن و تمایز شخصیت ها از یکدیگست... اینکه ولادیمیر شبیه خودشه و برای خواننده یک تیپ شخصیتی خاص داره همینطور نازی و آنا هر کدوم فقط و فقط مثل خودشون حرف می زنن و رفتار می کنن و توی دیالوگ ها شخصیت سازی صورت گرفته و هر کاراکتر رفتار خاص خودش رو داره توانایی قلم نویسنده رو نشون میده و خواننده می تونه هر شخصیت رو واضح و روشت ببینه و تصور کنه
توصیف چهره و لباس توی متن
رمان بین دیالوگ ها و مونولوگ ها گنجونده شده و در روند
رمان نویسنده از توصیف قافل نشده مثلا رنگ چشم های فرزان و برای هر کاراکتری یک ویژگی خاص بلد شده بود و در متن تکرار میشد این باعث میشه تمایز چهره کاراکتر ها ملکه ذهن خواننده بشه
توصیف مکان دقیقا جاهایی که خواننده نیاز داشت بتونه مکان رو تصور کنه اوج می گرفت و توی نقاط حساس
رمان نویسنده درگیر توصیفات خسته کننده که اصولا خواننده ها اسکیپشون می کنن نشده بود و میزان توصیفات با توجه به ژانر کافی بود
با توجه به اینکه زاویه دید مختص به مردیه که یه جنگ تمام عیار بین عواطفش بین شی*طان بودن یا نبودن به وجود اومده، ژانر جنایی و اتفاقات داستان باعث نشده بودن که عواطف جای خودش رو توی داستان از دست بده ولی بیشتر توصیف عواطف مختص فرزان بود و به احساسات سایر شخصیت ها کمرنگ تر پرداخته شده بود که این یه نقطه مثبت داره و یه نقه منفی؛ نقطه مثبت اینه که همزاد پنداری با کاراکتر اصلی بیشتر شده و نقطه منفی اینه که توصیف عواطف رفته رفته قابل پیش بینی و روتین و تکراری میشن از فراز و نشیب برخوردار نیستن
در مورد باور پذیری باید بگم توصیفات نقش خوبی رو توی قابل باور شدن داستان داشتن و باعث می شدن جاهایی مخاطب بتونه قبول کنه که این اتفاقات امکان رخ دادن دارن و واقعی ان
در کل قلم خوبی دارید خسته نباشید