تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته ◇احمد شاملو◇

  • شروع کننده موضوع HILDA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 452
  • پاسخ ها 35
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{حضورت
بهشتي‌ست
که گريز از جهنم را توجيه مي‌کند
دريايي که مرا در خود غرق مي‌کند
تا از همه‌ي گناهان و دروغ
شسته شوم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{نقره داغ ، حال و روز يک مرد عاشق است
مرد عاشقي که
فکر مي کرد
چون عاشق است
مع*شوقه اش هم بايد به هما ن اندازه
عا شقش باشد.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{شما که زيبائيد تا مردان
زيبايي را بستايند
و هر مردي که به راهي مي شتابد
جادويي لبخندي از شماست
و هر مرد در آزادگي خويش
به زنجير زرين عشقي ست پاي بست
عشق تان را به ما دهيد
شما که عشق تان زندگي ست !
و خشم تان را به دشمنان ما
شما که خشم تان مرگ است}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{دست ات را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دريا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تورا دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{اکنون رخت به سراچه آسماني ديگر خواهم کشيد
آسمان آخرين
که ستاره تنهاي آن تويي

آسمان روشن
سرپوش بلورين باغي
که تو تنها گل آن ، تنها زنبور آني

باغي که تو
تنها درخت آني
و بر آن درخت
گلي است يگانه
که تويي

اي آسمان و درخت و باغ من ، گل و زنبور و کندوي من
با زمزمه ي تو
اکنون رخت به گستره ي خوابي خواهم کشيد
که تنها روياي آن
تويي .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{من به خوبي‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبي‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبي و اين همه‌ي اقرارهاست
بزرگ‌ترين اقرارهاست
دلم مي‌خواهد خوب باشم
دلم مي‌خواهد تو باشم و براي همين راست مي‌گويم
نگاه کن :
با من بمان}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{کدامين ابليس تو را
اينچنين
به گفتن نه وسوسه مي کند ؟
يا اگر خود فرشته ييست
از دام کدام اهرمنت
بدين گونه هشدار مي دهد ؟
ترديدي است اين ؟
يا خود گام صداي بازپسين قدم هاست
که غربت را به جانب زادگاه آشنائي
فرود مي آئي ؟}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{روزي که تو بيايي
براي هميشه بيايي
و مهرباني با زيبايي يکسان شود
روزيکه ما دوباره
براي کبوترهايمان دانه بريزيم
و من آن روز را انتظار مي کشم
حتي روزي
که ديگر
نباشم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه‌هاي تو را دريافته‌ام
با لبانت براي همه ل*ب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هايت با دستان من آشناست .

در خلوتِ روشن با تو گريسته‌ام
براي خاطرِ زندگان
و در گورستانِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترينِ سرودها را
زيرا که مردگانِ اين سال
عاشق‌ترينِ زندگان بوده‌اند .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{قلبم را در مجري کهنه ئي
پنهان مي کنم
در اتاقي که دريچه ئيش
نيست
از مهتابي به کوچه تاريک
خم مي شوم
و به جاي همه نوميدان
مي گريم

آه
من حرام شده ام}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا