انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
من به بارانی بودن دنیایم عادت دارم، تو بدان که در این رگبار نقش بزرگی داشته‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از روزی که تو رفتی، جهان من ایستاده است و در هیاهوی پیشین آن ردپایی از تپش های تند عاشقانه که پیشتر می شناختم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشک نعمتی است که خداوند به بشر ارزانی داشت، وگرنه چطور این سیلاب اندوه را از وجودم بیرون می‌راندم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیش از این گاهی دلم سر شوق می‌آمد، اما اکنون تنها شوقی که در آن جاری می‌شود، شوق گریه کردن است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن قدر از این زندگی بیزارم، که دلم می‌خواهد ساعت در همین لحظه بازایستاده و جهان متوقف شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من لبریز از احساس تنهایی شده‌ام و از اندوه خویش به اوج هر آن چه از دست دادن است، دست یافتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب‌های تنهایی هرگز به اتمام نمی‌رسند، از زمانی که تو رفته‌ای، امید هم از اینجا پرکشید و رفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به هر جایی می‌روم تصویر تو پیشتر آن جا نشسته است. چطور می‌توانم در این دنیای پر از تو، بدون تو زندگی کردن را تمرین کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه رسیدن به تو برای من میسر است و نه توان کنار آمدن با اندوهم را دارم. جایی میان درد و غصه رها شده و سرگردان هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌دانم این روزهای تلخ سپری می‌شوند، اما نمی‌دانم چطور باید به سلول‌های بدنم یاد بدهم که از اندوه چسبیده به خود، جدا شوند. من دیگر به اندوه خوی گرفته‌ام و گریزی از آن برایم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلسرد شده‌ام، نه به خاطر رفتن تو … بلکه به خاطر جشنی که از باب آمدنت در قلبم برگزار کرده بودم … دلسرد لحظه لحظه‌های آن هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینجا دیگر خانه نیست، به ماتمکده‌ای می‌ماند که از در و دیوارهایش اندوه چکیده و قلبش سخت در حال خونریزی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفته بودی فرداهای ما را خواهی ساخت، اما چه ساده رفتی و امروز و فردای من را در ماتم و اندوه رها کردی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی به پرنده‌ها می‌نگرم که چه سرگردان در آسمان پرواز می‌کنند، بی‌اختیار یاد سرگردانی دلم می‌افتم که به هر جا پرکشید، بی‌ثمر به خانه بازگشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تلخی سرنوشت من، به سیاهی گیسوان تو می‌ماند که برای همیشه از دیدن آن‌ها محروم شده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش می‌توانستم یک بار دیگر رو به غروب ایستاده و از اعماق دلتنگی‌هایم به آن سوی خیال، پلی از اندوه ترسیم کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا