`°•°` قیلی‌ویلی‌ترین لحظه‌های رمان‌ها `°•°`

اون لحظه ای که دلت میخواد جا دختره باشی چون پسره کراش زندگیته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لحظات زیادی وجود داره برا قیلی ویلی رفتن ولی من اون لحظه ای رو میپسندم که پسره مهربون شده و من مجبورم گوشی رو بزارم کنار با لبخند به در و دیوار بنگرم چارتا بد و بیراه به شانس و سرنوشت و تقدیرم بدم و بعد باز شروع کنم به خوندن
یا مثلا اونجایی که من همراه با شخصیت اصلی برا پسره که کراشمه میمیرم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از اونجایی من کلا با دخترا مشکل دارم و دشمن خونیم هستن اونجایی که پسره بخاطر رفتارهای نامناسب دختره باهاش دعوا میکنه
چقدر قربون قد و بالا و جذبه اشون رفتم ?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به طور مثال بخوام بگم کجای یه رمانو دوست داشتم
توی اسطوره اون سکانسی که تو بالکن وایساده بود دانیار و داشت با شاداب تلفنی حرف میزد
اخ? چقدر غصه خوردم که نمیتونه اون احساسات زیباشو بیان کنه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وایییی من عاشق رمان اسطورم
تاحالا شاید 4 بار خوندمش
جلد اولش اونجا که دانیار به دیاکو گف شاداب دوست دارع و شاداب رو هی به هم پاس میدادن
شادابم همه چی میشنید خیلی خوشگل شستشون

با عروسی دیاکو که حال شاداب بد بوده بردتش خونشو ادامه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مثلا توی رمان‌های خودم دقیقاً اون لحظه‌ای که زوج‌های داستان از هم جدا میشند???
خیلی مریضم، می‌دونم!?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هی دست رو دلم نزارید ...
اون قسمتِ اعتراف فردین تو دوئل دل، با هزاران اشک و قلب درد به پایان رسید.
تا قسمت اعتراف خوب بود ها!
بعدش خراب شد.
مرگ رادمانم دوست داشتم.
حق بارمان و (اسم دختره یادم نیست) بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پشت یک دیوار سنگی هم کوهیار خیلی جالب بود.
اعتراف‌های عاشقانه‌شون فقط..

وای اون قسمت قرمه‌سبزی و ماجراهای تراس..
خیلی جذاب بودن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها آرامشی که سریکی از رمانها حس کردم، سر رمان اسطوره بود.
شاید خبیث باشم، ولی خوشم اومد که شاداب و دانیار برای هم بودن..
بین خودمون بمونه.
(کلا لحظه‌ی ازدواج دیاکو میخواستم سر به تنش نباشه)
عع..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین