تنها آرامشی که سریکی از رمانها حس کردم، سر رمان اسطوره بود.
شاید خبیث باشم، ولی خوشم اومد که شاداب و دانیار برای هم بودن..
بین خودمون بمونه.
(کلا لحظهی ازدواج دیاکو میخواستم سر به تنش نباشه)
عع..
یه قسمت از رمان خودم میخوام اسپویل کنم براتون??
توی رمان تمنای عشق، یه قسمت از رمان عرفان و سایه باهم دعوا میکنند. وسط دعواشون خودم موقع نوشتن قند توی دلم آب شد @Neko
تنها آرامشی که سریکی از رمانها حس کردم، سر رمان اسطوره بود.
شاید خبیث باشم، ولی خوشم اومد که شاداب و دانیار برای هم بودن..
بین خودمون بمونه.
(کلا لحظهی ازدواج دیاکو میخواستم سر به تنش نباشه)
عع..
من کلا قسمتای احساسی رمانا رو دوست دارم توی رمان افسونگر اونجایی که افسون از شدت فشارای عصبی که خونواده ش سرش اوردن افسرده میشه و حرف نمیزنه و دنیل میبرتش یه جایی که بتونه فریاد بزنه و خودش رو تخلیه روحی کنه خعلی بغضم گرفت و دوست داشتم؛-؛