چرا به یاد نمیآورم؟!
من آدمی را دوست میداشتم
ستاره و ارغوان را دوست میداشتم
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست میداشتم
گردهمایی گمانهای کودکانه را دوست میداشتم
نامهها، ترانهها و غروبهای هر پنجشنبه را دوست میداشتم
آواز و انار و آهو را دوست میداشتم
من نمیدانم، من همه چی را دوست میداشتم…
چرا به یاد نمیآورم؟! گفتم از کنار پنجره
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه میلرزد
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار میآیم
گفتم کنار میآیم، اما نه با هر کسی.
اما کنار تو را دوست میدارم.
اما دوست داشتن را…دوست میدارم
چرا به یاد نمیآورم؟ جنبش خاموش خوابهای ماه
توهم دیدار کسی در انتهای جهان
تعبیر غزلی از حوالی حافظ
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود
که من راه خانهای را گم کردم
من از شمارش پلهها هنوز میترسم
سید علی صالحی
من آدمی را دوست میداشتم
ستاره و ارغوان را دوست میداشتم
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست میداشتم
گردهمایی گمانهای کودکانه را دوست میداشتم
نامهها، ترانهها و غروبهای هر پنجشنبه را دوست میداشتم
آواز و انار و آهو را دوست میداشتم
من نمیدانم، من همه چی را دوست میداشتم…
چرا به یاد نمیآورم؟! گفتم از کنار پنجره
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه میلرزد
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار میآیم
گفتم کنار میآیم، اما نه با هر کسی.
اما کنار تو را دوست میدارم.
اما دوست داشتن را…دوست میدارم
چرا به یاد نمیآورم؟ جنبش خاموش خوابهای ماه
توهم دیدار کسی در انتهای جهان
تعبیر غزلی از حوالی حافظ
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود
که من راه خانهای را گم کردم
من از شمارش پلهها هنوز میترسم
سید علی صالحی
آخرین ویرایش توسط مدیر: