شعر اشعار عمران صلاحی

هوا
چنان سرد است
که سرما را حس نمى کنم
و زخم
چنان گرم
که درد را

کنارت مى نشینم
دستم را گرم مى کنم
و خاکستر مى ریزم
بر زخمم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من پس از مدت‌ها
فرصتی یافته‌ام
تا به تنهایی خود فکر کنم
و به تنهایی تو
که چه آسان رفتی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین