یه بستنی از فروم بستنی یخیها چلهی تابستون دراز کشید رو چمن آفتاب بگیره، آب شد.به عنوان راوی باید داستان خانه را تعریف میکردم
فروم . چمن . بستنی
صندلی، خاکستر، دستشویی
یه بستنی از فروم بستنی یخیها چلهی تابستون دراز کشید رو چمن آفتاب بگیره، آب شد.به عنوان راوی باید داستان خانه را تعریف میکردم
فروم . چمن . بستنی
با خیالت راحت رو صندلی دسشویی نشسته بود که یهو بوی سوختنی اومد، یادش اومد که زیر نیمروهارو خاموش نکرده. با خودش گفت قطعا دیگه خاکستر شده!صندلی، خاکستر، دستشویی
دماغ، دلبر، راسو
بابام بخاطر نمره بدم از کتابام برام آب نخرید بجاش خودم رفتم لباسی که رنگش سبز پاستیلی بود خریدمچون دلبرش راسو بود مدام مجبور بود جلو دماغشو بگیره
آب . نمره . سبز پاستیلی
توروهرگزنفرین نکردم ولی یاد لبخندمان راکنارفانوس دریایی درذهن وقلبم به یادگارگذاشتملباس نارنجیمو دادم خشکشویی قرص هویج تحویلم داد!
لبخند، فانوس، نفرین
توروهرگزنفرین نکردم ولی یاد لبخندمان راکنارفانوس دریایی درذهن وقلبم به یادگارگذاشتم
گلدان،ستاره،پنجره