به خیار هایِ تویِ دستِ آتریسا نگاه کردم
ظلم بود اگه پوستِ خیار ها رو نمیداد بخورم
اصن به قولِ سوگل پوستِ خیارِ ساخته شده برای اینکه من بخورمشون!
من که جز این آت و آشغالا چیزِ دیگهای نمی تونستم بخورم
خیرِ سرم رژیم بودم!
به فرمودهی یگان، باید کمتر بلمبونم تا لاغر شم
نیس هر شب چلو کباب میداد بخورم
برا همین منو از خوردن منع کرده
به جاش میگه باید از اینجور چیزا بخوری
حالا سالاد کاهویی چیزی نمیده به آدم بخوره که
پوستِ خیار پیشنهاد میدع :sisi3: سید وکیلی متین بیاد میدم پدرشو (پدر گرامیِ یگانُ) در بیاره
کشتی به پرواز در آمد. @_nEgIn_ مسئول هدایت کشتی بود!
رویاها...
هر شخصی قرار بوو در رویای خودش فرود بیاید و پیاده شود.
این بار لم*س رویاها آسان تر از آنچه که فکرش را بکنید بود، فقط کافی بود مقصد را به @_nEgIn_ بگویید!
نگین در مقابل همه ی ما ایستاد:
- مقصدتون کجاست؟ یکی یکی بگید تا برسونمتون به لوکیشن رویاهاتون.
بعضیا سکوت کرده بودن!
چون نمی دونستن لوکیشن کجاست چون نمی دونستن مقصد چیه و کجاست!
حالا که رویاها راحت دستیافتنی شده بودن خیلی ها قرار بود همچنان با اون کشتی پرنده معلق بمونن و تو هوا دور خودشون بچرخن!
یه لباس بلند سبز پوشیدم
همه جا پر از گله
صدای پیانو میاد، همون سازی که همیشه دوست داشتم یاد بگیرم.
آروم آروم، به سمتش میرم، داره نگاهم میکنه، توی چشماش یه حسیه، مثل ترحم
دستمو به سمتش بلند میکنم، اشک از چشماش سرازیر میشه.
سرشو تکون میده و دور میشه.
چادرم روی سرمه
صداش لالایی میشه توی گوشم
هرجا میرم
دنبالم میاد از اون لبخندها که دوست دارم از اون خوشیها... یادش بخیر با تو خوب بود زندگیم
با یادت هم خوبه زندگیم
پروازی دیگر بر سر ابر ها
پرواز زیر ابر ها را دوست ندارم
از دیدن شهر و انسان هایش بیزارم
ولی آنها مرا دوست دارند
مرا ببخش خورشید
اینبار هم نمیتوانم به سمتت بیایم و بال هایم را تمام و کمال در اختیارت گذارم
نمیتوانم سیمرغی آتشین شوم
بگذار زمانی که مردم دگر من را نخواهند به سمتت خواهم آمد
تا مرا بسوزانی و خاکستر کنی
و تنها غباری بلند شده توسط باد در کویر تنهایی ها شوم
و به امید آب
مانند دیگران شب های سرد و روز های گرم را بگذرانم
آه که چقدر ستاره های شب کویر نزدیکند
در میان دستهایی، آزادنه فریاد رهایی میخواست.
چیست آن رنگ منفور سفید رنگ در نگاه هراسیدهاش؟
آینه بالا میآید و نگاه بر پشتش میافتد...
از خواب میپرد و با خود میگوید، آن که من نبودم، بودم؟!