همگانی ✨️[سَـــیارِه تـَــخــَـیـُــل]✨️

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع HILDA
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
قطره ای از خطّه ی کاغذ شکست و بر "خودی" هایم جاری شد...یک طراوت مانده، آن را هم بدهیم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خیار هایِ تویِ دستِ آتریسا نگاه کردم
ظلم بود اگه پوستِ خیار ها رو نمیداد بخورم
اصن به قولِ سوگل پوستِ خیارِ ساخته شده برای اینکه من بخورمشون!
من که جز این آت و آشغالا چیزِ دیگه‌ای نمی تونستم بخورم
خیرِ سرم رژیم بودم!
به فرموده‌ی یگان، باید کمتر بلمبونم تا لاغر شم
نیس هر شب چلو کباب میداد بخورم
برا همین منو از خوردن منع کرده
به جاش میگه باید از اینجور چیزا بخوری
حالا سالاد کاهویی چیزی نمیده به آدم بخوره که
پوستِ خیار پیشنهاد میدع :sisi3:
سید وکیلی متین بیاد میدم پدرشو (پدر گرامیِ یگان‌ُ) در بیاره


@Atryssa.RA
@ROwZa
@YeGaNm_km
@Matin-ms

خودم میدونم استعدادِ خاصی در چرت نویسی دارم به روم نیآرین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کشتی به پرواز در آمد.
@_nEgIn_ مسئول هدایت کشتی بود!
رویاها...
هر شخصی قرار بوو در رویای خودش فرود بیاید و پیاده شود.
این بار لم*س رویاها آسان تر از آنچه که فکرش را بکنید بود، فقط کافی بود مقصد را به @_nEgIn_ بگویید!

نگین در مقابل همه ی ما ایستاد:
- مقصدتون کجاست؟ یکی یکی بگید تا برسونمتون به لوکیشن رویاهاتون.

بعضیا سکوت کرده بودن!
چون نمی دونستن لوکیشن کجاست چون نمی دونستن مقصد چیه و کجاست!
حالا که رویاها راحت دستیافتنی شده بودن خیلی ها قرار بود همچنان با اون کشتی پرنده معلق بمونن و تو هوا دور خودشون بچرخن!

_ می خوام یه اقتصاد دان بشم!

صدای @حورا بود!

_ می خوام یه نویسنده ی مشهور باشم که کتتباش تو هر کتابخونه ای هستش!

این رز @ROwZa بود که با شهامت از اهدافش حرف می زد.

@Vanquish مریم لبخندی زد :
_ موفق ترین زن در حیطه هوافضا...

آتریسا از اون طرف کشتی فریاد زد :
_ منو یادتون نره :
گوینده ی برتر صدا و سیما!

بدون که مقصد کجاست!



رویاها بذر هستن اول توی ذهنت ریشه میکنن و بعدش اگه بهشون بها بدی
توی زندگی حقیقیت رشد می کنن!

* رویاهاتو دنبال کن... *

#گیسو نویس

26 مه







 
آخرین ویرایش:
در لای دست‌هایی که تنها پیاده‌روی خیابان‌ها را لم*س می‌کنند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انگار نه انگار رنگ‌ها هم سرب دارند. بیخیال و بیخیال!
خانه کبود شده، او هم دیگر تنگ نفس می‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه لباس بلند سبز پوشیدم
همه جا پر از گله
صدای پیانو میاد، همون سازی که همیشه دوست داشتم یاد بگیرم.
آروم آروم، به سمتش میرم، داره نگاهم میکنه، توی چشماش یه حسیه، مثل ترحم
دستمو به سمتش بلند میکنم، اشک از چشماش سرازیر میشه.
سرشو تکون میده و دور میشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چادرم روی سرمه
صداش لالایی میشه توی گوشم
هرجا میرم
دنبالم میاد

از اون لبخند‌ها که دوست دارم
از اون خوشی‌ها...
یادش بخیر
با تو خوب بود زندگیم
با یادت هم خوبه زندگیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پروازی دیگر بر سر ابر ها
پرواز زیر ابر ها را دوست ندارم
از دیدن شهر و انسان هایش بیزارم
ولی آنها مرا دوست دارند
مرا ببخش خورشید
اینبار هم نمیتوانم به سمتت بیایم و بال هایم را تمام و کمال در اختیارت گذارم
نمیتوانم سیمرغی آتشین شوم
بگذار زمانی که مردم دگر من را نخواهند به سمتت خواهم آمد
تا مرا بسوزانی و خاکستر کنی
و تنها غباری بلند شده توسط باد در کویر تنهایی ها شوم
و به امید آب
مانند دیگران شب های سرد و روز های گرم را بگذرانم
آه که چقدر ستاره های شب کویر نزدیکند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در میان دست‌هایی،‌ آزادنه فریاد رهایی می‌خواست.
چیست آن رنگ منفور سفید رنگ در نگاه هراسیده‌اش؟
آینه بالا می‌آید و نگاه بر پشتش می‌افتد...
از خواب می‌پرد و با خود می‌گوید،‌ آن که من نبودم،‌‌ بودم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین