من وقتی بچه بودم موقع خواب کلاً میرفتم زیر پتو محو میشدم به طوری که حتی نوک انگشتهای پاهام هم بیرون نبود، نمیدونم چرا از جن میترسیدم و همش فکر میکردم باید برم زیر پتو!
الان از این میترسم که عزیزانم رو به واسطه ی مرگ از دست ندم.
قبلاً:
•بچه که بودم از این میترسیدم که وقتی می خوابم اونورم کسی باشه
•داخل یه تاریکی مطلق باشم و صداهای عجیب بیاد
الان:
•مرگ پدر و مادرم
•جداشدن خانوادهام
•اعتماد به کسی که نباید.
بچگیم: یه مرد سیاه پوش با کفش پاشنه بلند زنانه، ( شبها میدیدمش و صداش رو میشنیدم. دیگه حالا توهم بود یا چی نمیدونم) + ترس از فراموش شدن ( هرکی یه مدت نمیدیدمش اولین چیزی که بهش میگفتم این بود: «سلام. منو یادت میاد؟»)