وقتی توی مغزم مینویسم: جملههای روون و زیبا که پر از استعارههای محشر و گفتوگوهای تاثیرگذارن
وقتی روی صفحه مینویسم: آنها یک کارهایی کردند و یک چیزهایی گفتند.
وقتی عاشق نوشتن هستی:
۱- خودت با مرگ شخصیتها گریه میکنی.
۲- توی لحظات هیجان انگیز ضربان قلبت بالا میره.
۳- پا به پای شخصیت زندگی میکنی.
۴- رمانت که تموم میشه انگار یه چیزی ازت کم شده.
نویسندگی یعنی خلق یه دنیای جدید که، خودتم با تصور کردنش حیرت میکنی!
*شب موقع خواب:
آره این ایده حتما عملی میشه. داستانم رو مینویسم و همین امسال چاپش میکنم، میره خارج و از روش فیلم مینویسم و از من به عنوان یه فیلمنامه نویس دعوت میکنن، وای نمیتونم صب کنم.
*فردا وقتی قلم و کاغذ جلومه:
- اسمم چی بود؟!
وقتی داستان خودم رو دوباره میخونم: لعنتی، این چه خوبه!
به قسمتی میرسم که دست از نوشتن برداشتم: چـــی؟! بقیهش کجاست؟ همین الان میخوامش!
مغزم: تو نویسندهشی، اگه بیشتر میخوای خودت بنویس.
من: *وا رفتن روی میز
یه وقتایی...
یه تصویر روشن و فوقالعاده زیبا و باجزئیات از مکانی که توی داستانته توی ذهن داری.
ولی وقتی میخوای توصیفش کنی اینجوری میشه که:
آنجا یک درخت بود.