[ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

در این بن بست بارانی
که کس دردم نمی داند
خوشم
شاید به این خاطر که میدانم
تو می دانی
که من تنها ”تو” را دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شیشه ی پنجره را باران شست
از دلِ من اما ,
چه کسی نقشِ تورا خواهد شست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در بدترین روز ها امیدوار باش
چون زیبا ترین باران ها
از سیاه ترین ابر ها می بارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نیستی و
تیره تر می کند
خاکستریِ مرا
هاشور پرطعنه باران
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عصر بارانی و چایی... توی ایوان بوی نم
در خیالم با تو خوش بودن شدیدا ساده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیر آمدی بــــــآرآن ...
دیـــــر...
من
در جایی ...
در حجم نبودن کسی ...
خشکیدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بــــــآرآن می بارد
به حرمت کداممان ؟ نمی دانم !!
همین اندازه می دانم که صدای پای خداست
شاید دلی در این حوالی گفته باشد دوستت دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بــــــآرآن باش
و
ببار
و
نپرس
پیاله های خالی ار آن کیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین