[ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

بگو باران نبارد !
برگ های خیس خورده
گوشم را از تکرار نامت خالی میگذارند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شهر
هوای بــــــآرآن دارد
من
هوای گریه
رفیق گرمابه و گلستانیم ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران که می بارد دلم درگیر ِیک حس است
انگار در پس کوچه هایِ شهرِ دلگیرم
مردی مسافر
قصه های خیس می گوید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در گیر چشم‌های بارانی‌ات شدم،
یاد روز‌گار تنهای‌ افتادم اما نمیدونستم که در نهایت زیر باران می‌میرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
این عصر،
چقدر غم انگیز است...

انگار
در تمام قطارها و اتوبوس ها
تو
دور می شوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بر سرش چتر گرفتم
ديدم...
او خودش باران است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هوای بارانی چتر نمیخواهد، تو را میخواهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران خـودش را به ما مـی رساند
اگر دست چپ ِ تـو در دست راستـم باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حرف رفتن تا زدی ،
بــــآرآن گرفت ...
اشک ِ شهرم را درآوردی ،
نـــــــَــــــرو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را

ولی باران که می گیرد...

ولی باران که می گیرد...

باران که می گیرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین