❤ بــه عـشقـت بـگـو ...❤

در دنیای من یک تو کافی ست
تا بهشت را همین حوالی خودم
شانه به شانه ی دوست داشتن تو
تجربه کنم …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند

احمد شاملو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با خدا بايد بنشينيم دو تايي

دور ميزي ترجيحا گرد

متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست

تا لبخند بزرگي شايد

بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند

من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده

آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام

که هر کنج اين خانه

از دست ديده ام ، درياست

سيد علي صالحي
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
د‌ل های ما که به هم نزدیک باشن
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودن‌ های دور می‌ترسم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار می‌شویم
هر صبح
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر صبح …
بوی تو می دهد پیرهنم !
بس که تمامِ شب ،
تنگ در آغو*ش گرفته ام ؛
خیالت را …!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مـن هرگز بـه تـو آسیب نخواهم زد

چون تـو قلب مـن هستی

اگر بـه تـو آسیبی بزنم

بـه خودم آسیب زده‌ام و خواهم مرد

این اتفاق هرگز نخواهد افتاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرا در آغو*ش بگیر
می خواهم قدم زدن
در هوای بهاری را
با <تو> تجربه کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام زندگیم را

فدای “میمی”میکنم که آخر نامم میگذاری…!

فاطمه یوسفوند
?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«بنام خدا»
سوگند عشق
سوگند به عشقمان.
قسم به کلمه مقدس عشق.
اگر هزاران دست، به سویم دراز شود؛
پس خواهم زد.
تنها؛
تمنای دستان تو را دارم.
به دقایق پر ارزش زندگی قسم.
به کعبه مقدس عشق قسم.
تنها شیفته قلب پر مهرت هستم.
سوگند یاد می‌کنم که در سیلاب عشقت،
فرو روم.
به یاد اولین لحظه دیدارمان لحظه‌ای که عاشق هم شدیم؛
مس*ت ** عشق شدم.
پس سوگند به جام ** که از جام قلبت مس*ت‌ عشق شوم.
سوگند به این دقایق زیبا؛
که فکر و ذکرم شده‌ای.
سوگند اینک که عاشق شده‌ام با آرامش همراهت باشم.
خالی از دلهره و‌ یا ترس از عشق!
سوگند می‌خورم تنها نامت ورد زبانم شود.
قسم که در این راه سنگلاخی پر پیچ و خم دستانت را رها نکنم؛
و تورا به سرزمین عشاق برسانم.
و‌همانا به آن قبله گاهی که روبه رویش ایستاده‌ای و از خداوند آرزوی من را داری قسم؛
بخاطر وجودت که ریشه زدی در وجودم،
در مشکلاتت حل می‌شوم.
و سالیانی در انتظارت...
آنقدر می‌نویسم از عشق که خدا مجذوب این عشق شود خودش دست‌هایمان‌را به دست هم بسپارد. آنوقت است که با دستانی باز دوان دوان به سمت آغوشت می‌آیم تا برای همیشه غرق آغوشت شوم.
و قسم به مروارید اشک‌هایت
هیچ‌گاه حرف درد‌ آوری نزنیم که،
قلبمان آکنده از غم شود.
باید مواظب باشم دلت از گزند روزگار به درد نیاد.
اینک‌ فرا رسید.
دستانت را به دستانم بسپار؛
بگذار دستانت محکم بفشارم و سوگندمان را برایت عاشقانه یاد کنم.
*صدف درویش نژاد
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین