[ رویای احـســاس ِ تـو ]

وقتی او....
تمام دنیــــای منه ...
بی انصــــافیــست
سهــم مـن از دنیــایم ...
فقـط
" رویــــا "
باشـــد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صحبت از تو می شود...
نه از ترس حضورت نیست...
از آروزی به تو رسیدن است ...
از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو
عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشتباه من املایی بود
من فقط او را" همدرد" نوشتم
گویا
او هم ، درد بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها نشسته ام
اما تنها نیستم...
یادت که امان
به تنهایی نمی دهد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشـتن، آسان*تر است
سهل است که انسان بمیرد،
تا آنکه بخواهد به تکدی حیات، برخیزد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تکیـــــه دادی به دیــــــــــوار ومیخـــــــــندی
انــــــــگار نه انــــــــگار که تـــــو توی عکســـــــی
ومن آویـــــــزان این زندگــــــی بی تـــــــــــو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
الان که این را مینویسم
ساعت دقیقا راس نبودن توست

تو

هر موقع دلت خواست بخوان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شـآید سـآل هـآ بعد در گذر ِ جـآده هـآ بی تفـآوتـ از کنـآر ِ همـ بگذریمـ ..
و تــو ..
آهستهـ بگویی ... چقدر آن غریبهـ شبیهـ خـآطرآتمـ بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نگاهتـــــ کــــﮧ میکنــــمـ
چیــــزے مـــــرا از " نــداشـتـــــלּ " ـهــا جـــــدا میکنــــد
بــــا تـــــ ـــــو کـــــﮧ میخـنـــــدمـ
قفــــل ـهـــاے ایـــלּ روزهـــا بــــاز میشــونــــد
در تــــــــو كـــــﮧ میمیـــــرمـ
جاودانگــــے ، ترانـــــﮧ ے مـرغــــاלּ خــوش خـــــواלּ روزگــــارمـ میشــود
چـــــﮧ خــــوش اتفــــاقیستـــــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیر زمانیست که حیران توام
و در رگهای زندگی ِ من خون عشق تو جریان دارد
می خواهم تا با تمام وجود
چار دیواری درون سینه ام را وقف خاطرات تو کنم
چه آتشی بپا کرده ای در وجود من
من ، دیوانه ی رقص شعله های عشق توام
و در اوج ِ رویا پردازی های عاشقانه ام
غرق شده ام در عمیق ترین نقطه ی اقیانوس ِ چشمهای تو
داشتنت بزرگ ترین آرزوی من از نفس کشیدن است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین