دلنوشته [ مهران پیرستانی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هی تو...

چه عمری گذشت

تا باورمان شد...

آنچه که باد برد

ما بودیم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در خواب ناز بودم شبی....


دیدم کسی در میزند.....


در را گشودم روی او

دیدم غم است در میزند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خیال می بافم...

با کلاف خاطراتت

رنگین...

مهرآگین...

و عجین شده با بند بند زلف هایت

چه خیالی خوش تر از اینکه می بویمت

آرام...

آهسته...

چون نسیــــم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خود را به که بسپارم .....


وقتی که دلم تنگ است...


پیدا نکنم همدل، دلها همه از سنگ است.....


گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست


گر هست یکی عاشق.......


آلوده به صد رنگ است
......
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خواهش می کنم...

بی حوصلگی هایم را ببخش

بد اخلاقی هایم را فراموش کن

بی اعتنایی هایم را جدی نگیر

در عوض...

من هم تو را می بخشم...

که مسبب همه ی اینهایی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه زيبا ....

گفتم دوستت دارم !

چه صادقانه ....

پذيرفتي !

چه فريبنده ...

آغوشم برايت باز شد !

چه ابلهانه....

با توخوش بودم !

چه كودكانه ....

همه چيزم شدي !

چه زود ....

به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي !

چه ناجوانمردانه ....

نيازمندت شدم !

چه حقيرانه ....

واژه غريبه خداحافظي به سراغ من آمد!

چه بيرحمانه.....

من سوختم ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر شعرهای من زیباست

دلیلش آن است

که تو زیبایی...

حالا هی بیا و بگو...

چنین و چنان است

اصلا مهم نیست خانه ات کجا باشد

برای یافتنت

فقط کافی ست

چشمهایم را ببندم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیای من انقدر رنگی بود . . .

کــهـــ تو را میان رنگـــ ـــهـــای جیغ و تندش گمــــ کردم !

و امروز ماه ها از آن اتفاق میگذرد

و من به همهـــ ی دنیایم

رنگـــ سیاهـــ زده ام

تا سفیدی تو بیشتر به چشمـــ بیاید

ولی هنوز همـــ دیده نشده ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روی مغزم پارازیت انداخته اند

طوری که دیگر...

فرق آژیر خطر را با

قربان صدقه رفتن های مادرم نمی فهمم

فرق در آغو*ش بودن را

با له شدن نمی فهمم

فرقم را با خودم نمی فهمم

فرقم را با تو نمی دانم

من هیچ نمی دانم و چقدر دلتنگ آن روزها هستم

که ندانستن عیب نبود و نفهمیدن جرم

اما مطمئنم که تو نمی فهمی

و چقدر خوب که نمی فهمی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هی تو !!!

این روزــهــا هستیـــ

و من کمتر به یاد می آورمت

دیشب خواب دیدم تو را

با همان نگاه ــهـــا

همان دست ــهـــا

و همان آشفتگی

و من از کنارت گذشتم

بی هیچ یادی

باور میکنی !!!

چه رویای شیرینی استــــ

فراموشیــــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین