زمان مدرسه یکی از بچه های شر کلاس یه بادمجون انداخت تو بخاری یه بوی گند کل سالن رو برداشته بود . ناظممون اومد تو کلاس گفت منکه میدونم کار کیه ولی اگه خودش بیاد باهاش کاری ندارم . منم گفتم آقا اگه میدونین چرا نمیگید بیاد بیرون . یادمه از در کلاس تا دفتر مدیر فقط مشت لگد خوردم
بهترین روز عمرم بود. رفتم دانشگاه و دیدم همه دخترا بهم نگاه میکنن و پا میدن. کراشم در گوش دوستش یچیزی گفت و یه لبخند ریزی زدن و رد شد. دل تو دلم نبود گفتم برم دستشویی به خودم برسم و بهش پیشنهاد بدم. رفتم جلو آینه دیدم رکابی سبز راه راهم از زیرِ پیرهن سفیدم معلومه.
ترم یک دانشگاه ازاد استاد اومد گفت تناقض یعنی شما. چون الان دارید پول میدید که بذارن درس بخونید.
ولی شما اگه درسخون بودید که دانشگاه دولتی قبول میشدید