به تُرنگ ، حسام ، خودم ..
" همین که در کافه فُرو نمی رفتیم
یعنی روز ِ خوبی بود ..
تلویزیون
جهان را پخش می کرد ؛
نفس نفس زنان
گوشه ی رینگ
مات ِ ما بود ..
ما بیرون از قاب
به چشمان ِ هم نگاه می کردیم و می خندیدیم
همین که سیگار
طعم ِ تنهایی نمی داد
وسعت پیشانی ِ ما را کفایت می کرد ..
از پلکان پایین آمدیم
از میان جمعیت گذشتیم
ما شوخی شوخی
جهان را بُرده بودیم .. "