دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای ♥مــحـمـد مـرکــبـیـآن♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
از پنجره ای که نیست

نگاه ام را پرت می کنم

کف خیابانی که اگر بود

حافظ ِ راز ِ قدم های ما می شد ...

قدم هایی که نیست ...

انتظار...

طعم دو دلی می دهد ؛

حس ِ مهبم ِ حضوری
که نیامده

رفته است ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمی شود
در لحظـــه تصمیــــم گرفت
وقتی یــک عمر خیــــالش کـــرده ای !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بـــی فایــــــده ست
ترک کردن همیشه
یـــک رخ اش را نشـــــان می دهــد
حـــس ِ از دستـــــــ دادنــــی
کـه تکـــــرار می شــــــود !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیــگر

برای حفــظ ِ تــــو

بایــد خـــــدا را حفـــظ کنـــم ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پُشت هیچ میزی تو نیستی ..
ورق می زنم
سپیده بود که پیدا شدی
در دود این کافه شاید ..
دست انداز به سطرها
بلند شو از شعر
بنشین روبه روی من
پُشت به جمعیتی
که در خواب هم ، تو نیستند ..
در خواب ِ من ،
در خواب ِ خود !
فکر کن
ستاره ای از زمین
ماه را نگاه کند
چه حالی می شود ! ... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
طـولانی تـرین سـال هـا هـم تـمام می شـوند ..

عمـر ِ آغـوش ِ تـو

کـه به ایـن شعـر هـم نـرسیـد ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
د و ست د ا شتن ِ تو
کار ساده ای نیست !
ببین
چقدر می نویسم ات ،
ببین
چقدر کم می آیی ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به تُرنگ ، حسام ، خودم ..


" همین که در کافه فُرو نمی رفتیم
یعنی روز ِ خوبی بود ..
تلویزیون
جهان را پخش می کرد ؛
نفس نفس زنان
گوشه ی رینگ
مات ِ ما بود ..
ما بیرون از قاب
به چشمان ِ هم نگاه می کردیم و می خندیدیم
همین که سیگار
طعم ِ تنهایی نمی داد
وسعت پیشانی ِ ما را کفایت می کرد ..
از پلکان پایین آمدیم
از میان جمعیت گذشتیم
ما شوخی شوخی
جهان را بُرده بودیم .. "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من خاطره نمی دانم !

هر بار که قدم می زنیم

گوشه ای از قلب ام

کف ِ پیاده رو می ماند و ..

خیابانی

که هرگز تمام نمی شود ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از تـــو برگشتـــــم ..

بر هــم گـــردی

پیدایــــــم نـمی کنـــــــی ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین