دستی بر انبوه دلتنگی هایم بکش
تراکم ابرهای نشسته بر آسمان دلم
تو را نترساند!
به محض لم*س دستانت
ابرها پراکنده می شوند
باور کن
نه تنها ماه
خورشید هم با نوازش هایت
همیشه پشت ابر نمی ماند !
شبیه آسمون یه کویری
با تو شبام ستاره بارون میشه
پلکاتو می بندی و دنیای من
تو عمق چشمای تو پنهون میشه
تو مقصد کوچ پرنده هایی
یه سرزمین دور ماورایی
یه جایی که هیچکی اونو ندیده
اون ور جنگلای استوایی
سکوت تو مرغای دریایی رو
کشونده ساحل واسه ی تماشا
موجا صدف به پای تو می ریزن
قدم که می زنی کنار دریا
بی تو زمین جاذبه ای نداره
تویی که می کشی منو به هر سو
حس می کنم شیشه عطرت این بار
شکسته تو دشت گلای شب بو
محبوبم
به باز کردن دگمهها قانع نباش!
پیراهن
سرپوشی ست برای جای زخم،
پوستم را کنار بزن
چیزهای زیادی پنهان است!
دنده ها
چون ردیفی از قفسه ها
مملو از کتاب های عاشقانه
که زیبایی زنی چون تو را نوشته اند
شش ها
چون دو بادکنک
انباشته از نفس های تو
که جا مانده اند از بوسه هات
و این قلب
که می تواند شمع باشد
شمعی خاموش!
پوستم را کنار بزن
و با آتشی که در دستانت پنهان داری
قلب تاریک و فسرده ام را
روشن کن.
کسی نیست
که میآیی
قدم میزنی در خانه
خش و خش حرکت پاهات
زمان را تکان میدهد
سایه و نور را در هم میآمیزد
حرکت پاهات
قدمهات
سایهی عبور تو از گلهای بیرنگ فرش
عبور تو از فرش
عبور تو از من
کسی نیست
خیال خانه ، خالیست
خیال خانه در خود فرورفته است
خیال خانه در خواب خود فرورفته است
خیال میکنم
که میآیی
همه رفته اند
جای اشیا مانده است
مثل خانه ای بعدِ تخلیه
بینِ برجها و سرگیجه
جایِ آسمان پیداست
بینِ ماسه و نمک
جایِ دریاچه
رفته ای
و جای تو پیداست
رفته ای
و جای تو، از خودت عظیمتر است
دست خودم نیست
که با هر پلک بهم زدن
واژه ها سوی تو پر می زنند
و به یاد شرجی نفسهایت
دنیا رنگ عاشقی می گیرد
تو که نمیدانی
در خیال تو پیچیدن
عجب هوایی دارد
در من همیشه
فصل های بی حوصله
به بهار می نشیند