بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
چقدر زمونه بی وفاست
نمی دونم خدا کجاست
یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟
گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد
بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟
چشم انتظاری های ما را حاصلی نیست
دیگر طلسم غصه ها را باطلی نیست
قلبم نهنگ خسته از دل خستگی ها
با دردها سر کن که اینجا ساحلی نیست
یک عمر کوشش های دریا بی کشش ماند
کو جزر و مد وقتی که ماه کاملی نیست
هر بار با افسوس فالم را گرفتند
خندیدم و با بغض گفتم مشکلی نیست
اصلا همان بهتر که روز خوش نیاید
اصلا همان بهتر نیاید..چون دلی نیست... .
اگر هنوز
بعد از گذشت سال ها
هر از گاهى دل ات مى گيرد
و بى آنكه خودت بدانى چرا
بغضى خفيف
حتا براى ثانيه اى
راه گلويت را مى بندد
بدان كه من
هرآنچه بايد به تو مى گفتم را
هيچ وقت نشد كه بگويم
دل به دریا زدنت گرچه تماشا دارد
تو نباشی چه تماشا ل*ب دریا دارد؟
بویی از پیرهنت نیز به من بازنگشت
این چه تقدیر غریبیست زلیخا دارد؟
آب در دیده و آتش به دلم، غیر از من
آنچه خوبان همه دارند که یکجا دارد؟
من تو را سیر ندیدم که گذشتی از من
با نگاه تو نگاهم چه سخنها دارد
سیبِ از شاخه جدا گشتهی من! بعد از تو
مرگ بر جاذبهای باد که دنیا دارد
دنبال صدای تو می گردم
صدای حرف هایی که نمی زنی
آوازهایی که نمی خوانی و
آهی که نمی کشی.
جنگ
تو را در قاب عکس کنج اتاق زیباتر کرده است و
من را در وزش سال های طولانی
مثل پنجره کوچکی مدام باز و بسته می کند
پشت سر هم
روی پیاده رو راه می روم و
خرده ریز فریادها
به ته کفش هایم می چسبد. تو مثل ابرها
از تمام شهر رفته ای
و من طوفان مهیبی ام
که تنها حیاط را به هم می ریزم.