"نفس تنگی"

برایش کافی نبودم،
و برایش کافی بودند...
و این غم انگیزترین
پایانِ هر عاشقانه ایست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر روز صبح با عصبانیت بیدار می‌شد و دلش می‌خواست بمیرد. با این‌همه کمی برنج آب می‌کرد و همان گوشه کنار، جلوی کابینت، چای و بيسکوئيتی می‌خورد و همزمان به گل‌های پشت پنجره آب می‌پاشید. چای که از گلویش پایین می‌رفت، قطره‌های آب که از روی برگ‌ها شُره می‌کرد، زندگی دوباره زیر دندان‌هایش مزه می‌کرد.
تا شب که به رختخواب برگردد، بارها دلش می‌خواست بمیرد و بارها با جنونی زایدالوصف، به زندگی چنگ می‌زد. نمی‌فهمید این شوق زیستن و میل به مردن از کجا می‌آید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من حتی برای اونایی که دوسم داشتنو من دوسشون نداشتمم گریه کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روبه روم وایساده بود و می گفت دوبار خودک*شی کرده، به حالش غبطه می خوردم، به این فکر می کردم که چی به یه آدم گذشته که دوبار از جونش گذشته، یعنی هیچی نبوده این وسط؟ هیچ امیدی، هیچ انگیزه‌ای؟ هیچکسو نداشت که با خودش بگه بخاطر فلانی زنده بمونم؟!
می دونی چی می گم؟ باید یه نفر باشه، یه نفر باشه که وقتی از جونت سیر شدی و نمی خوای باشی، بخاطر اون ادامه بدی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه وقتایی هم همیشه حالت بده.
وقتی ازت میپرسن خوبی؟ دیگه روت نمیشه بگی نه! میشینی میشماری میگی خب، اون بار گفتم نه، دیشبم گفتم نه، امروز باید بگم خوبم.

- انیس‌شریف
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی همیشه اشتباهاتشو میبخشی، به خودت میگی:" دوست داشتن مهم تره.
اما یه روز میاد که یهو بی دلیل از اون آدم فرار میکنی، یهو بی دلیل دلت میخواد تنها باشی.
میشینی فکر میکنی که چرا؟!
انقد فکر میکنی که یادت میاد هیچوقت ، هیچکدوم از کاراشو نبخشیدی!
فقط با دوست داشتنت اون حس بدو سر پوشونی کردی!
به خودت میای میبینی، دیگه واقعا نمیتونی، دیگه تحمل نداری دوباره آسیب ببینی، پس ایندفعه بدون خدافظی میری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمیدونم کجا تو کدوم جاده خودمو جا گذاشتم که الان هر آیینه‌ای رو میگردم اونیو که میخوام نمیبینم،من تمومِ راه‌هارو برگشتم،تمومِ جاده‌ هایی که رفته بودم،سطر به سطر کتابایی که بزرگم کردن،سکانس سکانس فیلمایی که تکونم دادن،تو هیچکدوم نبودم!
هیچکس منو ندیده بود،هیچکس دنبالم نمیگشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏کاش میشد آدم هروقت از دست خودش خسته شد ،خودش و یه جا جا بزاره و برای همیشه بره دنبال یه زندگی جدید مثلا خودم و مینداختم گوشه ی خیابون و میرفتم یه شهرِ خیلی دور!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پس زده شدن خیلی حس تلخیه.آدم هیچوقت فراموش نمیکنه،شاید بعد از اون آدمای زیادی بیان تو زندگیت،شاید خودش بعدا پشیمون بشه و سراغت بیاد اما هیچوقت نمیتونی فراموش کنی که یه زمانی یه نفرو خواستی و اون تو رو پس زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انقدر چیزایی که جاشون خالیه تو زندگیم زیاد شدن که دیگه شبیه زندگی نیست، یه حفره‌ی بزرگ پر از جای خالیه که هر روز صبح توش چشمام رو باز میکنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین