طنز [ میم توییت ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مآریان
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
‏یه سی دقیقه‌ی حیاتی هست نزدیک غروب که شما اگر چراغ‌ها رو روشن کردی که کردی، نکردی دیگه افتادی توی یه سرسره‌‌ی بی‌انتها به سمت اعماق ظلمات

•مهزاد•
 
‏متاسفانه تو یک موضوعی شعور ندارم اونم اینه وقتی قدش بالای ۱۹۰ باشه خط قرمزام دیگه قرمز نیستن، صورتی ملایمن .

•noon•
 
از لحاط روحی نیاز دارم یکی یهویی بیاد بگه:من چند وقته دوستت دارم روم نشده بهت بگم

اِرْف
 
ایرانی ماهیت ولنتاین رو هم تغییر داده، ایرانی بیخیال شو، این روز رو نباید به والدینت تبریک بگی.
 
اورثینک بالفعل فقط بابام
امروز صبح سر صبحونه گفت آره دو روز دیگه شوهر میکنی زنگت میزنیم میگیم بیاید اینجا دورهم باشیم میگی نه بابا امروز کار دارم.
بعدم اخم کرد چاییشو برداشت رفت تو سالن یهو بلند گفت: اینم از بچه بزرگ کردنمون :))))))

》ناستازی بیولوژیست《
 
این توییت واقعیست:
بابا در ویدیوکال و در حالی که به خاطر قطعی برق و گاز با کاپشن و کلاه تو خونه نشسته بود، پرسید که اگه کار دولتی برات پیدا بشه برنمیگردی؟

^کیم وکسلر^
 
اگه شماره تلفن منو با همون تفکیکی که خودم میگم نگی نمیشناسمش.

«امیر‌محمد»
 
الآن رو نبینید پسرا دنگ کافه میگیرن.
قبلا به خال هندوی طرف میبخشیدن سمرقند و بخارا را.
 
یعنی چی که رونالدو نمیاد ایران؟!
یه ساله دارم کوهنوردی میکنم
 
من همیشه قطر بودم. هم بمب خوردم، هم میانجیگری کردم.
 
عقب
بالا پایین