|✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هیچڪس ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ‌ﺍﯼ،

ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.

هیچڪس ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ..

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ی ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ.

ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.

ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ گِل ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏِ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.

ﺻﻮﺭﺕِ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ،

ﭘﻮﺳﺖِ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ،

ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ،

و ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ خواهد ریخت..

ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﺐِ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نگران نباش
خدا می‌داند که چقدر سخت تلاش کرده‌ای
وقتی قلبت مملو از درد است،
وقتی احساس می‌کنی که زندگیت ساکن و زمان در گذر است،
خدا انتظارت را می‌کشد …
وقتی هیچ اتفاقی نمی‌افتد و تو ناامیدی،
و ناگاه دیدگاه روشنی در مقابلت آشکار شد،
و نوری از امید در دلت جرقه زد،
خدا در گوشت نجوا کرده است …
وقتی اوضاع روبه‌راه می‌شود و تو چیزی برای شکر کردن داری، خدا تو را بخشیده است …
وقتی که اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داد
خدا به تو لبخند زده است …
به یاد داشته باش هر کجا که هستی و هر احساسی که داری، خدا آن را می‌داند …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این هوا را می بینید؟

نه سرد بودنش معلوم است نه گرم بودنش…

آدم میماند لباس های گرمش را از ته کمد بیرون بکشد

یا با همان لباس های تابستانی اش سر کند…

نتیجه ی این بلاتکلیفی هم چیزی جز سرما خوردگی های وحشتناک نیست…

دوست داشتن های ما هم چیزی شده شبیه این حالِ بلاتکلیف هوای پاییزی.

نه درست و حسابی میمانیم

نه مثل آدم از زندگی شان میرویم.

نه عاشقیم نه دوستِ صمیمی،

یک “بلاتکلیفیم”

یک “دوستِ معمولی”…

حالا نتیجه ی این دوست داشتن های بلاتکلیف چه باشد

خدا میداند…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کسی را از خوب بودن خسته نکنیم

خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود،

خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده،

چرا که آن وقت است که می ماند بلاتکلیف،

نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است.

آن وقت است که میگریزد؟

هجرت از دنیای آدم ها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است،

سکوتی که قالبش تنهایی است که خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست…

آدم ها را از خوب بودنشان خسته نکنیم …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دعوا کن … ولی با کاغذت

اگر از کسی ناراحتی؛ یک کاغذبردارو یک مداد

هرچه خواستی به او بگویی, روی کاغذبنویس. خواستی هم داد بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را…

آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن. آنوقت خودت قضاوت کن

حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی

دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای. خرجش همان مداد و پاک کن بود, نه بغض و پشیمانی

“گاهی میتوان از کوره خشم پخته تربیرون آمد”

ذهنت را پاکیزه نگه دار….

مگذار چیزی که باعث الودگی ذهن می شود ، وارد گردد…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشه مادر را به مداد تشبیه میڪردم ڪه با هر بار تراشیده شدن ، ڪوچڪ و ڪوچڪ تر میشود . . .
ولی پدر . . .
یڪ خودڪار شکیل و زیباست ڪه در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میڪند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ ڪس نمیبیند و نمیداند ڪه چقدر دیگر میتواند بنویسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاغذ و خودکارت رو بزار جلوت

آدمهای زندگیت رو یکی یکی بنویس

اضافه کاری داره…خط بزن

حسادت میکنه…خط بزن

خوبیهات به چشمش نمیاد…خط بزن

جنس مخالف رو ترجیح میده…خط بزن

هروقت تنها شد یادت میفته…خط بزن

پشت سرت حرف میزنه…خط بزن

مکث نکن،فقط خط بزن

از این نترس که تنها بشی

تنهایی شرف داره به حضورِ این آدما تو زندگیت

شروع کن …

اضافی ها رو خط خطی کن …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پرنده‌هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند، زیرا اعتماد آن‌ها به شاخه‌ها نیست، بلکه به بال‌هایشان است. همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن! همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند. سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر. و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می‌خواهند. مردم شهری که همه در آن می‌لنگند، به کسی که راست راه می‌رود می‌خندند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح زود هدیه ای زیباست ، از سوی خدا…..

سکوت و تقدسش دست نخورده است.

دلشکنان خوابند و تنها دلشکستگان امیدوار
بر سر سجاده صبح با صاحب بی همتای صبح
به رازگویی نشسته اند…

صبح را دوست میدارم
آنرا ارج مینهم و همچون قطره ای زلال آن را مینوشم تا از شهدش جانی دوباره بگیرم.

دلتان به پاکی صبح
خوشه های افکار بلندتان سبز و ریشه‌ی پاکتان پایدار باد.

و بارش بوسه های خداوند به پای تمام آرزوهای قشنگتون …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بدن متولد می شود و می میرد. ذهن متولد می شود و می میرد.
اما تو، نه بدن هستی و نه ذهن. تو چیزی فراتر از این دو هستی!
چیزی که هرگز از بین نمی رود و هرگز متولد نمی شود. تو از ازل در اینجا بوده ای و تا ابد خواهی بود! آن لحظه که چنین احساسی بیابی، زندگی ات از این رو به آن رو خواهد شد.
همه آن چه تا آن لحظه با اهمیت می شمردی بی اهمیت می شود: پول، قدرت، جاه و مقام و همه چیز.
و همه آن چه که قبلا با اهمیت نمی شمردی ناگهان بیشترین اهمیت را پیدا می کند: عشق، همدردی، نیایش و عبادت خداوند. به خاطر داشته باش که در درونت چیزی جاودان نهان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین