|✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من به بارانی بودن دنیایم عادت دارم، تو بدان که در این رگبار نقش بزرگی داشته‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از روزی که تو رفتی، جهان من ایستاده است و در هیاهوی پیشین آن ردپایی از تپش های تند عاشقانه که پیشتر می شناختم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشک نعمتی است که خداوند به بشر ارزانی داشت، وگرنه چطور این سیلاب اندوه را از وجودم بیرون می‌راندم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیش از این گاهی دلم سر شوق می‌آمد، اما اکنون تنها شوقی که در آن جاری می‌شود، شوق گریه کردن است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن قدر از این زندگی بیزارم، که دلم می‌خواهد ساعت در همین لحظه بازایستاده و جهان متوقف شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من لبریز از احساس تنهایی شده‌ام و از اندوه خویش به اوج هر آن چه از دست دادن است، دست یافتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب‌های تنهایی هرگز به اتمام نمی‌رسند، از زمانی که تو رفته‌ای، امید هم از اینجا پرکشید و رفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به هر جایی می‌روم تصویر تو پیشتر آن جا نشسته است. چطور می‌توانم در این دنیای پر از تو، بدون تو زندگی کردن را تمرین کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه رسیدن به تو برای من میسر است و نه توان کنار آمدن با اندوهم را دارم. جایی میان درد و غصه رها شده و سرگردان هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌دانم این روزهای تلخ سپری می‌شوند، اما نمی‌دانم چطور باید به سلول‌های بدنم یاد بدهم که از اندوه چسبیده به خود، جدا شوند. من دیگر به اندوه خوی گرفته‌ام و گریزی از آن برایم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین