انجمن کافه نویسندگان

فتاده تخته سنگ آنسوي‌تر، انگار کوهي بود.

و ما اين سو نشسته، خسته انبوهي.

زن و مرد و جوان و پير،

همه با يکدگر پيوسته، ليک از پاي،

و با زنجير.

اگر دل مي‌کشيدت سوي دلخواهي

به سويش مي‌توانستي خزيدن، ليک تا آنجا که رخصت بود.

[ تا زنجير.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

ندانستيم

ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان،

و يا آوايي از جايي، کجا؟ هرگز نپرسيدیم.

چنين مي‌گفت:

- «فتاده تخته سنگ آنسوي، وز پيشينيان پيري

بر او رازي نوشته است، هر کس طاق هر کس جفت...»

چنين مي گفت

[چندين بار

صدا، و آنگاه چون موجي که بگريزد ز خود در خامشي

[ مي‌خفت.

و ما چيزي نمي گفتيم.

و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم.

پس از آن نيز تنها در نگه‌مان بود اگر گاهي

گروهي شک و پرسش ايستاده بود.

و دیگر سیل و خیلِ خستگی بود و فراموشی

و حتّی در نگه مان نیز خاموشی

و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نهنــگنهنــگ عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,675
پسندها
پسندها
6,215
امتیازها
امتیازها
338
سکه
157
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین