᯾مبهم᯾

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع KAFKA
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وقتی که میای تو مغز من، دو سه نفر دارن می‌ جنگن که منو از گوشی دور کنن، چند نفر تلاش میکنن منو استوار نگه دارن تا در اثر حرفای دیگران نا امید نشم، یکی داره سعی می‌ کنه بهم بفهمونه باید برم سر درسم تا امتحانات عزیزم رو خراب نکنم، یکی دیگه در تلاشه تا من با کوچیک ترین حرفی بهم نریزم و عصبی نشم، به مغز من خوش اومدید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی نيستی چنان به تو فکر ميکنم که مغزم به نبودنت پی نمی برد.
-علی شريعتی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی همه اش بد نبود، روزهای خوبی هم داشت که نیامدند.
-فاطمه ضیاالدینی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشم رفتنت را می بیند اما قلب که چشم ندارد، نمیفهمد.
-محسن دعاوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏او را نه تنها دوست داشتم، ‏بلکه همه ذرات تنم او را میخواست.
‏⁧ -صادق هدایت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جای او اگر بودم، عمیق تر نفس میکشیدم، زیبا تر می خندیدم، دستش را محکم تر میفشردم، خوشحال تر بودم، خوشبخت تر بودم، بیشتر زندگی می کردم، کاش فقط جای او، لحظه ای کنارِ تو می بودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه خواهش‌ ها در این خاموشیِ گویاست، نشنیدی؟
-هوشنگ ابتهاج
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از دیوانگی خالی نخواهم بود، تا هستم.
-اوحدى
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امروز که زنده ای زندگی کن، فردا خواهی مرد، وقتی که سراسر زندگی ات در برابر ابدیت لحظه ای بیش نیست، چه جای آن است که خود را عذاب دهی؟
-تولستوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از نامه‌های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور:
پرويز عزيزم از ديشب تا به حال فكر میكنم كه چقدر می‌توانم در مقابل انسانيت تو مقاومت و پايداری كنم. اگر قدرتی داشتم كه من‌هم در مقابل به تو خوبی كنم. وجود من در زندگی تو لااقل به منزله‌ی روزنه‌ی كوچكی به سوی نور و سعادت باشد. ديگر اين بار اين‌قدر روی شانه‌ام سنگينی نمی‌كرد.
پرويز تو ميخواهی با خوبی‌هايت مرا از پای درآوری و من قدرت تحمل خوبی را ندارم. وقتی می‌بینم نزديكان من كسانی كه با من زير يك سقف زندگی می‌كنند به ناراحتی‌های من كوچكترين توجهی ندارند و تو كه از من ظاهراً دور هستی و من در مقابل تو موجودی هستم كـه طبعاً نبايد ديگر او را دوست داشته باشی هنوز اين‌قدر به فكر من هستی و از ناراحتی‌های من ناراحت میشوی بی‌اختيار دلم ميخواهد خودم را روی پاهای تو بيندازم و در تو حل شوم و از ميان بروم.
پرويز نامه‌های تو تنهایی را از زندگی من می‌راند. حس میكنم كه زير اين آسمانِ كبود در يك گوشه‌ی دور افتاده موجودی به من فكر می‌كند و زندگی من برای او ارزشی دارد و ميخواهد به ل*ب‌های من گرمی و پرتو لبخند را ببخشد ديگر سايه‌ی شوم نا اميدی از روی سينه‌ام به كنار می‌رود. تنهایی مرا خرد می‌كرد و تو زندگی مرا از اين گرداب بيرون ميكشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین