شعر [ماه‌تاب شعر]

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ‌ کس هیچ‌ کس این‌جا به تو مانند نشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﻔﺮ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ
ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻻ ﺑﻼﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﻔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻫﺎ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران که می بارد
دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم
بدون چتر، من بغض می کنم، آسمان گریه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چقدر این صدا برایم آشناست
صدای هق هق گریه های آسمان را می گویم
صدای بارش باران را
بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام
صدایی است که رنگ تنهایی دارد بوی فراق و درد دوری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم
روی آن نقطه هم میخ می کوبم و قاب عکس تو را می آویزم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید...

? خیام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...

از جهنم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم

دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...

آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم پرداختم

سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم

زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!

| حسین زحمتکش |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
《 مرا

دربر بگیر

تا باد پراکنده‌ام نکند 》

?

• محمود درویش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یکی به اون برساند، به او بفهماند
که برکه هرچه که باشد رقیب دریا نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین